مردی، خواسته ناخواسته، جنین زن و مردی آشنا و دم مرگ را بیخبر از آنها در بطن خود و دور از چشم همه پرورش میدهد و با کمک دوستی دکتر در هواپیمایی کوچک و در سختترین شرایط روحی به دنیا میآورد.
هیچکس از آمدن این نوزاد خوشحال نیست، جز مرد و سکوت وهمانگیز نیشدارش، که حالا راضی هم هست از جبران مافات مرگ زودرس آنهایی که او خودش را در آن مقصر میداند و میتوانسته اتفاق نیفتد.
با تولد آنام عشق و نفرت و مرگ به آنی بیمعنی میشود. یا نه. در هم میآمیزند و فقط یک معنی میشوند. طوری که هیچکس هیچوقت هیچجا نتوانسته اینطور تجربهاش کند.
کتاب نفس نکش بخند بگو سلام!