یک معمای فکری پرتعلیق و سرشار از سرگرمی.
دنباله ای کاملا رضایت بخش.
پر از حادثه و شوخی های عجیب و غریب.
نردبان های پرنده، سکوهای دسته دار متحرکی بودند با یک سبد کتاب جلویشان و قفل هایی شبیه به قفل کفش اسکی که پای شما توی آن ها قرار می گرفت. نردبا ها به سادگی این امکان را به شما می دادند تا با وارد کردن شماره ی هر کتابی که می خواهید، پرواز کنید و آن کتاب را بردارید.
«لوییجی لمونچلو»، داشت رو به روی قفسه ی سه طبقه ی کتاب های داستان، روی نردبان پرنده پرواز می کرد. همینطور که نردبان پرنده بالا می رفت و به سمت چپ و راست مایل می شد، آقای «لمونچلو» گفت: «دنبال یه کتاب خوب می گردم... اما دقیقا نمی دونم دنبال چی می گردم!»
«چارلز» با ناراحتی زیر لب گفت: «آقای لمونچلو به من کلک زد! باید کتابخونه ی مسخره اش رو تعطیل کنن.» هر بار که آگهی های کتابخانه ی «لمونچلو» از تلویزیون پخش می شد، او همین جمله را زمزمه می کرد، اما به دلایلی تماشای آگهی این سنجاب حال به هم زن، باعث شد فکری توی ذهنش جرقه بزند.