در چشمانداز وسیع ادبیات قرن بیستم، آثار کمی به اندازه «چهارگانه ی اسکندریه» اثر لارنس دارل، زیبایی معماگونه و پیچیدگی روابط انسانی، هویت و ماهیت حقیقت را به تصویر میکشند. این چهارگانه -سمفونی چهار قسمتی از درهمتنیدگی زندگیها و دیدگاهها- که در پسزمینه مستکننده و غرق آفتاب اسکندریه پیش از جنگ جهانی دوم قرار دارد، با جاهطلبیهای ادبی نفسگیر آشکار میشود.
«چهارگانه ی اسکندریه» دارل صرفا دنبالهای از رمانها نیست، بلکه یک آزمایش روایی است که تار و پود زمان و ادراک را خم میکند. این مجموعه متشکل از «ژوستین» (1957)، «بالتازار» (1958)، «مونتآلیو» (1958) و «کلیا» (1960)، وقایع یکسان را از دریچههای مختلف بررسی میکند و تجلیدهنده شیفتگی دارل به نظریه نسبیت انیشتین است. این ایده که حقیقت هرگز مفرد نیست، بلکه منشوری از واقعیتهاست که بر اساس چشمانداز و زمینه شکل میگیرد. شهر اسکندریه به خودی خود چیزی بیش از یک محیط است - این یک شخصیت در نوع خود است. اسکندریه دارل، چهارراهی است که در آن شرق و غرب، باستان و مدرن به هم برخورد میکنند. این مکانی است که توسط سنگینی تاریخ، سیاست و میل تسخیر شده است، جایی که شهر فیزیکی مناظر روانی ساکنانش را منعکس میکند: عاشقان، هنرمندان، دیپلماتها و رویاپردازان، که هر کدام در میان سراب درخشان، در جستجوی معنا به دام افتادهاند. در قلب این کتاب، شخصیت ژوستین نهفته است؛ زنی به اندازه خود اسکندریه که زیبایی و طبیعت معماییاش دارلی، قهرمان داستان و راوی اول را مجذوب خود میکند. دارل از طریق خاطرات وسواسگونه دارلی و تغییر دیدگاههایی که در رمانهای بعدی دنبال میشود، پرترهای چندبعدی از عشق، خیانت و خاطره میسازد. هر کتاب بر روی لایهای جدید اضافه میشود و جنبههای تازهای از همان رویدادها را آشکار میکند، تا زمانی که خواننده نه تنها از آنچه واقعا اتفاق افتاده، بلکه از ماهیت خود داستانسرایی نیز زیر سوال میبرد.
نثر دارل درخشان، غنی و عمیقا احساسی است. او با توانایی خود در برانگیختن احساسات مکان و عواطف، خوانندگان را به دل دنیای خود میکشاند، جایی که شخصیتها تنها نقشآفرینان یک داستان نیستند، بلکه روحهایی هستند که در تلاش برای درک جوهر هستی به سر میبرند. زبان او سرشار از زیبایی شعر و تأملات فلسفی است که درک ما از زمان، عشق و روان انسان را به چالش میکشد.. با این حال، «چهارگانهی اسکندریه» فراتر از یک تمرین فکری است. این یک تجربه همهجانبه است. دیدگاه دارل در عین حال صمیمی و گسترده است، مراقبهای درباره چگونگی ساخت و ساختارشکنی واقعیتهای خودمان. او از طریق زندگی شخصیتهایش -تکهتکهشده، شکستهشده و دوباره بهپاخاسته- ما را دعوت میکند تا ادراکات متحول خود را از حقیقت در نظر بگیریم و از خود بپرسیم که آیا واقعا خود را میشناسیم، چه رسد به یکدیگر.
خواندن این کتاب به معنای آغاز سفر به هزارتوی قلب انسان است، در خیابانهای درخشان اسکندریه، جایی که گذشته، حال و آینده در هم میآمیزند و عشق و رمز و راز در زیر سطح هر تعاملی میتپد. شاهکار دارل بهعنوان یکی از دستاوردهای ادبی بزرگ عصر مدرن شناخته میشود - اثری که همچنان در میان خوانندگان و محققان طنینانداز میشود و مکاشفههای جدیدی را با هر ورق صفحهاش ارائه میدهد.
کتاب چهارگانه ی اسکندریه (4جلدی)