شهیار مندنیپور در ۲۶ بهمن ۱۳۳۵ در شیراز به دنیا آمد. نخستین مجموعه داستان او به نام سایههای غار در سال ۱۳۶۸ منتشر شد. او مدتها سردبیر هفتهنامهٔ توقیفشدهٔ عصر پنجشنبه بود و هماکنون در آمریکا به سر میبرد. او از مهمترین نویسندگان نسل سوم داستاننویسی ایرانی محسوب میشود که داستانهایش به لحاظ فرم و زبان از اهمیت قابل توجهی برخوردار است. وی در دانشگاههای هاروارد و بوستون کالج و تافتس تدریس کردهاست.
من خسته ام، از وقتی که برگشته ایم، همینطور خسته مانده ام، سردم است با هزارلا روانداز گرم نمی شوم، فقط اگر می شد که بخوابم، از این خوابهای شبانه ای که تا صبح فاصله ای ندارند، و همه دارند.. نه« ها» چه می دانم، چطور است که بعضی حیوانات یک فصل می خوابند، گوشه ی امنی پیدا می کنند و آنجا وقتی بیرون باد هست و خشکی و سرما؛ تا روبراه شدن اوضاع، تا بعد که بشود دوباره در وفور و خواب خوب و آفتاب زندگی کرد، می خوابند و همه ی این مدت از ذخیره ی چربیشان استفاده می کنند، من اگر می شد با این خستگی رطوبتی که به استخوانهایم رسیده، این روزها را سر کنم، شاید بعدا برایم فرجی بشود.
درست یکسال می شد که پاهای من در پشت ذهاب افتاده اند: زیر باران، در معرض باد، رویش علفهای کوتاه عمر بهاری و آفتاب گرم تابستانش و خوراکی برای سگهای وحشی که مین ها را بو می کشند و هیچوقت از روی آن ها رد نمی شوند، حالا استخوان هایی آن جا سفید و پاک شده از گوشت نیمه تمام، یا اگر کسی آن را دفن کرده باشد، تنها بدون بقیه ی من...
کتاب بسیار سخت است. من داستان سنگ رو خوندم داستان دوم و سوم رو به زور تمام کردم ولی داستان چهارم رو نیمه کاره رها کردم. واقعا نمیفهمم اینهمه لفاظی و متکلف نوشتن و خود نمایی جز آزار خواننده فایده اش چیه.
مندنیپور اینجا بهوضوح قصد داشته توان فرمیش رو به رخ بکشه و نشون بده که کلمات چقدر میتونن بازیچهش باشن و هرجور که دلش بخواد ازشون کار بکشه. موفق هم بوده البته، تحسین آدم رو برمیانگیزه، ولی خب سختخون میکنه داستانها
نویسنده، بیشتر درگیر لفاظی و زیبانویسی است تا داستانپردازی.