کتاب شرق بنفشه

Violet orient
کد کتاب : 14945
شابک : 978-9643054205
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 248
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1999
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 22
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب شرق بنفشه اثر شهریار مندنی پور

شهریار مندنی پور متولد 1335 در شهر شیراز است و یکی از مهم تورین نویسندگان نسل سوم به شمار می رود. این کتاب شامل 9 داستان کوتاه مستقل با نام های «شرق بنفشه»، «شام سرو و آتش»، «آیلار»، «سالومه»، «ناربانو»، «مهمان»، «کهن دژ»، «هزار و یک شب» و «باز رو به رود» تشکیل شده است که هر داستان در مکانی متفاوت اتفاق می افتد. این کتاب را می توان گفت که یکی از آثار برتر مندنی پور است. یکی از ویژگی های نثر مندنی پور ابهام و رمزنگاری است و با این ترفند ذهن خواننده را هم به چالش می کشد. ویژگی دیگر آثار مندنی پور استفاده از انواع تلمیحات تاریخی، ادبی و... است و همچنین زبان شاعرانه ای که برای شخصیت هایش به کار می برد. شخصیت های داستان های مندنی پور اکثرا نا امید و تنها هستند به همین دلیل سعی می کنند با پناه بردن به عشق، خودشان را نجات دهند اما گاها می بینیم که راه نجاتی در کار نیست بلکه صرفا به نوعی راه فرار است. یکی از نکاتی که باعث شده این کتاب مورد توجه قرار گیرد این است که در داستان ها هر کدام از شخصیت ها زبان مخصوص به خودشان را دارند و این زبان متناسب با سن، شخصیت، جایگاه اجتماعی آن ها و نقش آن ها در داستان تغییر می کند. عشق هایی که در این کتاب خواننده با آن ها رو به رو می شود همگی دارای خصوصیات شرقی هستند که عاشق در آخر، کارش به جنون می رسد و برای رسیدن به معشوق خودکشی می کند.

کتاب شرق بنفشه

شهریار مندنی پور
شهیار مندنی‌پور در ۲۶ بهمن ۱۳۳۵ در شیراز به دنیا آمد. نخستین مجموعه داستان او به نام سایه‌های غار در سال ۱۳۶۸ منتشر شد. او مدت‌ها سردبیر هفته‌نامهٔ توقیف‌شدهٔ عصر پنجشنبه بود و هم‌اکنون در آمریکا به سر می‌برد. او از مهم‌ترین نویسندگان نسل سوم داستان‌نویسی ایرانی محسوب می‌شود که داستان‌هایش به لحاظ فرم و زبان از اهمیت قابل توجهی برخوردار است. وی در دانشگاه‌های هاروارد و بوستون کالج و تافتس تدریس کرده‌است.
قسمت هایی از کتاب شرق بنفشه (لذت متن)
حالا که دانسته ای رازی پنهان شده در سایه جمله هایی که می خوانی، حالا که نقطه نقطهٔ این کلام را آشکار می کنی، شهد شراب مینو به کامت باشد؛ چرا که اگر در دایره قسمت، سهم تو را هم از جهان درد داده اند، رندی هم به جان شیدایت واسپرده اند تا کلمات پیش چشمانت خرقه بسوزانند. پس سبک باری کن و بخوان. در این کتاب رمزی بخوان به غیر این کتاب: من این رمز را از «ذبیح»و «ارغوان» آموختم. به روزی بارانی، بارانی … نگفته بودیم ببار، اما می بارید. چنان می بارید تا به استخوان های برهنه برسد و جان های لولی را مجموع کند. سرگشته «حافظیه»، به سنگ مرمر گور که بالای آن صفه بی معنا هم نیست، نگاه نینداختم. گفتم با آن گنبدی که بر تو ساخته اند، دوباره از آسمان و حسرت فرشتگان محرومت کرده اند...

و من می ترسم که نکند هدایت راست گفته باشد عشق آدم ها را، اما اعلامیه ها فریاد می زنند و روزنامه ها فریاد می زنند و طرفدارهای حزب ها فریاد می زنند و هیچ کس گوش نمی سپارد که ویولون زن عاشق است، و هیچ کس نمی بیند زن قرمزپوشی را که یک سال است گوشه میدان فردوسی، ساعت پنج عصر می ایستد، منتظر محبوبی که از پارسال سر قرار نیامده و می ترسم، چون معلوم است که زن می خواهد سال ها آنجا انتظار بکشد تا چیزی گفته باشد قبل از مرگ

درد پاییز صدایم را گرفته و بی زمان کرده است. خودت خواستی بانو، پس گوش کن. صدایم از پس کلمات با تو سخن می گوید. می پرسد چقدر یاری، تا کی یاری، تا کجا یاری