داستانی استادانه درباره ی بلندپروازی، حسادت و ابرقدرت ها.
داستان «شواب» درباره ی خیانت، نفرت از خویشتن و بقا، با طرفداران ابرقهرمان ها ارتباط برقرار خواهد کرد.
فوق العاده درخشان.
نیم ساعت بعد «سیدنی» کاملا پشیمان، با لکه هایی از خون خشک شده با عجله از سردخانه بیرون آمد، ولی فرضیه اش ثابت شده بود. «سیدنی کلارک» می توانست مرده ها را زنده کند.
ملافه ای که «سیدنی» لمس کرد برای پوشاندن چیزی کشیده شده و آن چیز، یک جسد بود. و وقتی «سیدنی» با آن برخورد کرد، جسد ناگهان حرکت کرد. «سیدنی» به عقب پرید و دهان خود را گرفت تا فریاد نزند. در حالی که به دیوار بژ تکیه داده بود، نگاهی به پرستارهای داخل اتاق بیمار انداخت و نگاهی به جسد زیر ملافه روی برانکار. برای بار دوم تکان خورد.
پرستاری در لباس بژ ناخوشایندی پرسید: «اینجا چه کار می کنی؟» «سیدنی» نمی دانست چه بگوید، بنابراین فقط اشاره کرد. پرستار مچ دست او را گرفت و به انتهای راهرو برد. «سیدنی» سرانجام گفت: «نه. نگاه کن.» پرستار آهی کشید و نگاهی به ملافه انداخت که دوباره حرکت کرد. پرستار جیغ زد.
عاشقش شدم.
در مورد کتاب شرور.. ایدهی کتاب تکراریه.. انسان هایی با قدرتهای خارق العاده در اطراف ما زندگی میکنن و دوتا از این آدمها جدالی ضدقهرمان علیه ضدشرور شکل میدن ولی خب نویسنده با شخصیت پردازی عالی، روایت داستان زیبا و فضاسازی تاریک خوندنش رو لذت بخش کرده تو ذهنم قشنگ یه انیمه به سبک دفترچهی مرگ یا توکیو غول رو تصور میکردم