کتاب رژ قرمز

Red lipstick
مجموعه داستان
کد کتاب : 17644
شابک : 978-6002296825
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 247
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 3 اردیبهشت

معرفی کتاب رژ قرمز اثر سیامک گلشیری

کتاب « رژ قرمز» نوشته سیامک گلشیری توسط نشر چشمه منتشر شده است.
داستان های کتاب رژ قرمز اغلب با درون مایه های مشابه در فضاهای آشنا اتفاق می افتند. کاراکترها، از دلتنگی ای یاد می کنند که گاه نوستالژیک است؛ اغلبشان از روزگار گذشته با خوشی و حسرت یاد می کنند و طالب بازآفرینی لحظات بی دغدغه ی گذشته اند. بیشتر داستان ها، کاراکترهایی را شامل می شود که زوجهایی مغموم و درگیرند و تنش بین آنها داستان را پیش می برد تا وقتی که دو قدم مانده به پایان داستان، گلشیری ضربه ی آخر را به مخاطب وارد کند. فضای داستان های کتاب رژ قرمز آمیخته با یادآوری مکان های آشنا چون درکه، ویلاهای شمال، پیتزافروشی سر خیابان و… هستند و حس آمیزی که نویسنده از آن در جهت افزایش هم حسی سود جسته، برای خواننده حس خوبی به همراه می آورد. زبان ساده و بی پیرایه ی نویسنده تا حد زیادی توانسته هم سو با درون مایه های داستان ها، همانند دوربینی که بی هیچ کم و اضافه ای فقط روایت می کند، خواننده را در مقابل این پنجره ی باز بگذارد.

کتاب رژ قرمز

سیامک گلشیری
سیامک گلشیری (زاده 27 مرداد، 1347) نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. او پسر احمد گلشیری و برادرزاده هوشنگ گلشیری از دیگر مترجمان و نویسندگان ایرانی است.سیامک گلشیری در یک خانوادهٔ فرهنگی در اصفهان متولد شد. دوران کودکی را در اصفهان سپری کرد و سپس در شش سالگی به همراه خانواده، به سبب تغییر شغل پدر، به تهران مهاجرت کرد. بعد از انقلاب، در ۱۳۵۹، بار دیگر به اصفهان بازگشت. در اواخر دوران دبیرستان به فعالیت های نمایشی روی آورد و چندین نمایشنامه را روی صحنه برد. با پایان این دوران تحصیلی، این فعالیت...
قسمت هایی از کتاب رژ قرمز (لذت متن)
مسافر باز از پنجره بیرون را نگاه کرد. راننده گفت: «می دونین، آقا، ما تو زندگی هامون چی کم داریم؟یه ذره تفریح، یه چیزی که پنج دقیقه هم که شده همه چی رو از یادمون ببره.» شیشه ی سمت خودش را دو سه سانتی پایین داد. سرعت ماشین را بیشتر کرد. گفت: «دو سه هفته ی پیش، وایساده بودم کنار میدون تجریش، منتظر مسافر بودم. همون وقت رادیویه آهنگ پخش کرد، یه آهنگ قدیمی که بیست سال بود نشنیده بودم. هر کی اومد دم ماشینو خواست سوار شه، ردش کردم. و ایسادم تا آهنگه تموم شد. بعدش به خودم گفتم، چند وقته، خبر مرگم، یه آهنگ نشنیدهم. چند وقته مال خودم نیستم. به خودم گفتم چرا این قدر از همه چی دور شده ام. ولی بعدش که مسافر زدم، همه چی یادم رفت. انگار نه انگار که اصلایه آهنگ قدیمی گوش داده م. انگار تبدیل شده یم به آدم آهنی» گردنش را به این طرف و آن طرف خم کرد. «ولی این حرف شما خیلی معرکه بود. فردا برای تموم رفیق هام تعریف می کنم. » توی آینه به مرد نگاه کرد. گفت: «بشنون، کلی حال می کنن.» و...