مسافر باز از پنجره بیرون را نگاه کرد. راننده گفت: «می دونین، آقا، ما تو زندگی هامون چی کم داریم؟یه ذره تفریح، یه چیزی که پنج دقیقه هم که شده همه چی رو از یادمون ببره.» شیشه ی سمت خودش را دو سه سانتی پایین داد. سرعت ماشین را بیشتر کرد. گفت: «دو سه هفته ی پیش، وایساده بودم کنار میدون تجریش، منتظر مسافر بودم. همون وقت رادیویه آهنگ پخش کرد، یه آهنگ قدیمی که بیست سال بود نشنیده بودم. هر کی اومد دم ماشینو خواست سوار شه، ردش کردم. و ایسادم تا آهنگه تموم شد. بعدش به خودم گفتم، چند وقته، خبر مرگم، یه آهنگ نشنیدهم. چند وقته مال خودم نیستم. به خودم گفتم چرا این قدر از همه چی دور شده ام. ولی بعدش که مسافر زدم، همه چی یادم رفت. انگار نه انگار که اصلایه آهنگ قدیمی گوش داده م. انگار تبدیل شده یم به آدم آهنی» گردنش را به این طرف و آن طرف خم کرد. «ولی این حرف شما خیلی معرکه بود. فردا برای تموم رفیق هام تعریف می کنم. » توی آینه به مرد نگاه کرد. گفت: «بشنون، کلی حال می کنن.» و...
قلم سیامک گلشیری را همیشه دوست داشته ام . برعکس عمویش هوشنگ که قلم خارق العاده اش به آرایه پردازی ، توصیف و روایتهای تو در تو و پیچ وا پیچ معروف است ، قلم او سرراست و ساده است . قلمی است که بجای بازیهای پر رمز و راز ، به جلو بردن تصویری روایت میپردازد و شاید همین برگ برنده ای است که سیامک را اینچنین موفق کرده .
صدالبته فراموش نشود که پرفروش شدن وساده نویسی یک لبه مخوف و گاه نابودگر(اعنی در حیطه ادبی)هم دارد چون محرکه ای میشود برای تولید انبوه و رواج بی تعمق پسندی.پس پرخواننده بودن و توفیق مادی الزاما به معنای ماندگاری در حیطه مذکورنبود،نیست و نخواهد بود.
چرا رمان جدید این نویسنده ( خفاش شب / نشر چشمه ) رو موجود نمیکنید؟☹️
سلام و وقت به خیر. کتاب «خفاش شب» در حال حاضر در ایرانکتاب موجود است. متشکریم از حسن نظر و توجه شما