من معتقدم که جهان از شهامت خالی است و برای همین است که ما رنج می کشیم. هم چنین معتقدم که رویا و تخیل، و نه زندگی سطحی، مستلزم شهامت اند و حقایقی اصلی و اساسی در اختیار دارند و آشکار می سازند؛ و حتی (برای دل خوشی ذهن هایی که فقط فایده ی عملی را می بینند) معقتدم که اگر امروز هواپیماها در آسمان پرواز می کنند، برای این است که ما پیش از پروازکردن، خیال پروازکردن را در سر داشته ایم. ما توانسته ایم پرواز کنیم؛ چون در خیال دیده ایم که پرواز می کنیم. و پروازکردن کاری بیهوده است. فقط پس از پیدایش پرواز، لزوم آن را ثابت یا ابداع کرده اند تا عذری برای بیهودگی عمقی و ذاتی آن بتراشند؛ عملی بیهوده که درعین حال، نیاز است.
انسان امروز اسیر ضرورت است و نمی فهمد که چیزی می تواند فایده نداشته باشد و این را هم نمی فهمد که باطنا همان چیز مفید است که می تواند بی فایده باشد، فرساینده باشد. اگر فایده ی چیز بی فایده و بی فایدگی چیز مفید را نفهمند، هنر را نمی فهمند و کشوری که در آن هنر را نفهمند، کشور برده ها و آدم های کوکی است؛ کشور مردم بدبخت است؛ مردمی که نمی خندند و لب خند نمی زنند؛ کشوری بی ذوق و بی روح.
تنهایی، جدابودن از دیگران نیست؛ بل که در خود فرورفتن و تأمل کردن است؛ و حال آن که جماعات و جوامع کنونی غالبا، چنان که گفته اند، از «تنهایان گردهم آمده» تشکیل شده اند. در زمان هایی که مردم می توانستند تنها باشند، هرگز سخن از «ارتباط ناپذیری» به میان نمی آمد. ارتباط ناپذیری و جداافتادگی، مضامین سوگ ناک جهان امروزند که در آن همه چیز مشترکا صورت می گیرد و همه چیز مرتبا ملی یا اجتماعی می شود و انسان دیگر نمی تواند تنها باشد؛ زیرا حتی در کشورهای به اصطلاح فردگرا، شعور فردی به واقع در معرض تسلط و تخریب فشار دنیای غیرشخصی و فرساینده ی شعارها قرار گرفته است. چه عالی و چه دانی، چه سیاسی و چه تجاری، این ها از جنس همان تبلیغات نفرت انگیزند که بیماری قرن ما است.