1. خانه
  2. /
  3. کتاب داستانهای ناتمام

کتاب داستانهای ناتمام

نویسنده: بیژن نجدی
3.5 از 1 رأی

کتاب داستانهای ناتمام

Unfinished stories
انتشارات: مرکز
ناموجود
38500
معرفی کتاب داستانهای ناتمام
من در قصه هایم سر پرنده ای را بریده و پنهان کرده ام تا خواننده به تحرک و تشنج تشدید شده تن و بال و پاهایش خیره شود؛ و پیش از آنکه پرنده بمیرد، و تحرکش به سکون تبدیل شود، شما طپش و تحرک و زنده بودن را در دردناکترین شکل آن می بینید که دیگر زندگی نیست، مرگ هم نیست؛ زیرا حرکت تندتر شده اندامش وجود دارد و زندگی آمیخته با مرگ. و این همه لحظه ای است پیش از مرگ، که پرنده شدیدترین پر و بال زدن سرتاسر زندگی اش را انجام داده است؛ لحظه ای که بیشترین آمیختگی را با زندگی و طلب زندگی دارد، آن هم درست در همسایگی مرگ. به خاطر همین است که تمام قصه های من شروع و پایان ندارد.
درباره بیژن نجدی
درباره بیژن نجدی
بیژن نجدی ، شاعر و داستان نویس بود. او در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاش زاهدان متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در رشت گذراند. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغ التحصیل و با سمت دبیر در دبیرستانهای لاهیجان مشغول به تدریس شد. از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبی خود را آغازکرد.بیژن نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت. آرامگاه او در شهر لاهیجان در جوار بقعه شیخ زاهد گیلانی قرار دارد.نجدی در زمان زندگی خود تنها مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویده اند» را در سال ۷۳ منتشر ساخت که در سال ۷۴ جایزه قلم زرین جایزه گردون را به خود اختصاص داد. بقیه آثارش پس از درگذشتش توسط همسرش به چاپ رسید. مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» در سال ۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. نجدی همچنین در کارنامه ادبی خود، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسروده ها در پاس داشت آیین های ملی و میهنی را دارد. از وی اشعار گیلکی کمی نیز باقی مانده است.
ویژگی های کتاب داستانهای ناتمام
  • مجموعه ای از داستان هایی است که یا ناتمام رها شده و یا از پرداخت نهایی بی بهره هستند
دسته بندی های کتاب داستانهای ناتمام
قسمت هایی از کتاب داستانهای ناتمام

که مادرم با فروتنی و با اندوه به جای انتخاب یک پیراهن سفید و یقه باز و کوتاه، پارچۀ خاکستری و پاییزه ای را در طرحی ساده و بلند دوخته و به یک بار پرو قناعت کرده بود. چرا که پوست سفید و براق و تقریبا صاف، چشمان نجیب و سرد او، هنوز می توانست وی را بیوه ای محترم و خواستنی نشان بدهد. حتی من با این سن نزدیک بیست و ریش و نتراشیده، نمی توانستم مادرم را پیر، یا مثلا یائسه نشان بدهم و این حتما از چشم هیچکدام از عموها پنهان نمانده بود زیرا هنگام خداحافظی مدام تکرار می کردند: منتظرتان هستیم...یادتان نرود...آن لبخندتان را هم بیاورید... صبح روز بعد زودتر از ساعات معمول بیدار شدیم. ماهها گذشته بود که ما رادیو را روشن نکرده بودیم و حالا این اولین صبحانه ای بود که آن را ضمن شنیدن موسیقی با اشتهای خوب می خوردیم. مادرم حمام را هم روشن کرده بود، بله. ما از تشییع جنازه به این طرف حمام نکرده بودیم.

مقالات مرتبط با کتاب داستانهای ناتمام
توصیه های «جویس کارول اوتس» درباره هنر خلق «داستان کوتاه»
توصیه های «جویس کارول اوتس» درباره هنر خلق «داستان کوتاه»
ادامه مقاله
نظر کاربران در مورد "کتاب داستانهای ناتمام"
2 نظر تا این لحظه ثبت شده است

شعر ای برادر ای دوست چشمها منطزرن که تو در برج حماقت به شهادت برسی

1399/02/03 | توسطکاربر سایت
1
|
پاسخ ها

منتظرند تا توی، بی سواد به شهادت برسی

1401/02/04|توسطکاربر سایت
0

داستان‌های ناتمام گفتم ینی یه متن بده ادامه شو بنویسیم

1398/12/01 | توسطکاربر سایت
0
|