با کاراکترهای باورپذیر، و محتوایی تفکربرانگیز.
نویسندگان به شکلی استادانه به سوال های جهان شمول مرتبط با نوجوانان می پردازند.
بدون تردید اثری هیجان انگیز.
می گویم: «فقط می خواستم اونجا رو ترک کنم. هنوز یه ساعت نشده؟» «کلان» دستش را داخل یخدان می برد و چند تکه یخ بیرون می آورد. «ببخشید. کار احمقانه ای بود که مجبورت کردم بیای اینجا. امیدوار بودم همه چی یه جور دیگه پیش بره.» می گویم: «نه، جور دیگه نشد.» ولی واقعیت این است که دیگر هیچ چیز مثل قبل نمی شود.
نگاهی به آتش خودمان می اندازم. «سیدنی» و «جاش» دیگر آنجا نیستند. «تیسون» دارد به چند تا پسر که دارند روی آتش مشروب می ریزند، می خندد. «کلان» می گوید: «ایده احمقانه ای بود. ولی من امیدوار بودم تو و جاش...» بالاخره می گویم: «جاش حالا دیگه با سیدنیه. ندیدیشون؟ اگه شانسی هم داشتم، از دستش دادم. نه، از دست ندادم. انداختمش دور.» «کلان» به من خیره می شود. ولی حرفی برای گفتن ندارد.
می گویم: «لطفا. فقط می خوام برم خونه.» «تیسون» سلانه سلانه به طرف ما می آید و دست هایش را روی شانه ما دو تا می اندازد. «کی داره میره خونه؟ هنوز هیچکس نمیخواد بره. تازه رسیدیم.» «کلان» با چشم هایش من را به «تیسون» نشان می دهد.
اگر همیشه با دیده ی شک و تردید به رمان های عاشقانه و طرفداران آن نگریسته اید و علت محبوب بودن این ژانر، کنجکاوی تان را برانگیخته است، با این مقاله همراه شوید