آنچه به ما مربوط می شود پاسخ به این سوال است که چرا شاملو 15 سال پس از رهایی از آخرین زندان خود یعنی سال 1348 باز هم به سراغ زندان رفته است؟ آیا این زندان از جنس همان دو زندان فاشیسم و رویزیونیسم است؟ اگر بله، چرا شاملو سال ها پس از آزادی از پشت قفس آهنی و قفسه های ایده ئولوژیک آن زندان ها بازهم فیل اش یاد هندوستان کرده و با وجود آن مرزبندی استوار، شعری را به بازتولید چنان مضمونی اختصاص داده است؟ شعر به لحاظ تاریخی (زمان سرایش) و مطابق تقسیم بندی من، در دوره چهارم زندگی شاملو پدید آمده و به همین سبب است که باید آن را از منظری دیگر نگریست:
که زندان مرا باور مباد
جز پوستی که بر استخوان ام.
بارویی آری
اما
گرد برگرد جهان
نه فراگرد تنهایی جان ام
آه
آرزو! آرزو
اهمیت شعر در این است که شاملو از نقب ظریفی که تراشیده از تمام زندان هایی که پوست و استخوان و تنهایی جان اش را همچون “پازینه پوست وار حصاری” درهم تنیده است، بیرون خزیده- دست کم چنین آرزویی را در سر پرورانده- و زندان واقعی را فراتر از محبس رشت و بازداشتگاه موقت شهربانی و زندان قصر به صورت بارویی که “گرد برگرد جهان” حاکم گردیده دیده است.