فرانتس کافکا در داستان کوتاه «حکم»، خواننده را به سفری عمیق و تأملبرانگیز در دنیای روانی انسان میبرد. این داستان به زبانی ساده و گویا، داستانی تکاندهنده از زندگی مردی به نام «گئورگ بندهمان» را روایت میکند.
گئورگ در آستانه ازدواج و تشکیل خانواده، صبح زود با حکم ناگهانی و بیدلیل پدرش مبنیبر تبعید و مرگ خود روبهرو میشود. او در تلاش برای فهمیدن دلیل این حکم و متقاعد کردن پدرش، با چهره بیرحم و نفوذناپذیر پدر مواجه میشود.
«حکم» داستانی کوتاه اما عمیق است که به مسائلی مانند قدرت مطلق، بیعدالتی، پوچی زندگی و سرنوشت انسان میپردازد. کافکا با ظرافتی بینظیر، اضطراب و ترس را در وجود گئورگ و خواننده به تصویر میکشد و او را به تفکر در معنای زندگی و جایگاه انسان وادار میکند.
کتاب حکم