در اینجا پژواک هایی از ادگار آلن پو و داستایوفسکی به گوش می رسد- موراکامی افسون آنان را با اعماق تاریک روح آدمی و انزوای مخوف جنایتکار قسمت می کند. عجیب و گیرا.
شهرت یا حتی بدنامی ریو موراکامی بر می گردد به توانایی او در نوشتن داستان هایی با طرح محکم و نگارش عالی از خشونت و روابط جنسی و وحشت که با نور نئون و فضای غم افزای خیابان های توکیو ترکیب شده اند و زیر بنای همه ی آن ها یک پوچ گرایی مد روز است.
نسخه ی ژاپنی گیرا از کابوس های دیوید لینچ.
البته شرایط، حداقل تا وقتی که شیگه این سوال مهم را مطرح کرد، این گونه بود. شیگه اضافه کرد: «این اواخر خیلی دمق به نظر می آی. واقعا جدی می گم، پاپا. تا حالا به ازدواج دوباره فکر کردی؟» یوشیکاوا دوست و همکار قدیمی آئویاما از آژانس تبلیغاتی بود که نزدیک به بیست سال در تلویزیون کار می کرد، اما هم اکنون به پروژه های فیلم سازی و سینما پیوسته بود. گرچه مسیر کاری این دو از یکدیگر جدا شده بود، اما آنها اغلب به دیدن هم می رفتند و احترام بسیاری برای یکدیگر قائل بودند. اینکه مرد بااستعدادی مثل یوشیکاوا از تلویزیون به سمت سینما حرکت کند، بی تردید به این خاطر نبود که سینما قدرت و تأثیرگذاری پیشینش را دوباره پس گرفته باشد، بلکه بیشتر به خاطر پیشرفت در تکنولوژی های دیجیتال بود. دوربین های شخصی دیجیتال، نرم افزار ویرایش فیلم طلب می کردند. تلویزیون های با کیفیت تصویر بالا به راحتی قابل دسترس بودند، اما تکنولوژی دوربین ها عقب افتاده بود و از لحاظ مالی میسر نبود که فیلم هایی با بودجهٔ بالا برای بازارهای جانبی تولید شود. مذاکره با استودیوها و اسپانسرها نیز پیچیده بود و در اینجا به مردی با تجربه و مهارت های یوشیکاوا نیاز داشتند. آنها معمولا در بار هتل یا بار جایی دیگر با هم ملاقات می کردند. یوشیکاوا برای امشب باری را در آکاساکا انتخاب کرده بود. مکانی پرزرق وبرق که یک خانم هم در آنجا چنگ می نواخت. یوشیکاوا گفت: «چی به سر اون همه بارهای واقعی اومده؟» او پنج دقیقه دیرتر رسید و پس از اینکه اطراف را برانداز کرد، به سرعت یک لیوان شراب شیرین یخی را سرکشید. «جاهایی که دوتا مرد واقعی بخوان در آرامش بشینن و یه نوشیدنی واقعی بزنن، کجا رفتن؟ یه نگاهی به دور و برت بنداز فقط زوجایی که اصلا نمی شه درکشون کرد توی این میخونه هستن. اون زوج رو نگاه کن که نوشیدنی شون رو هورت می کشن. لعنتی، اگه با سر هم بیفتن توی یه نوشیدنی واقعا خوشمزه، باز هم متوجه طعمش نمی شن. خب، ولشون کن. اون دوتا دختر شاغل رو ببین که چطوری لثه هاشون رو واسهٔ دنیا انداختن بیرون. انگار می خوان موقع نوشیدن به هرچی که می بینن بخندن. کوکتل جیملت رو می گی؟ دارم بهت می گم، پنج سال دیگه بهش فرصت بده، جو بارهای کل کشور می شه مثل آب جوخونه ها.» آئویاما گفت: «نمی دونم. من موافق نیستم که بارهای دوران قدیم بهتر بوده. مثلا قدیما تبعیض بیشتری وجود داشت و این اصلا چیز خوبی نبود. این عقیده هم که می گفتن نوشیدن کوکتل توی اون مکانای پرافاده خیلی باکلاس بوده، یه اعتقاد نادرست بوده.» «ولی به هرحال یه چیزی عوض شده. همه چیز قاتی پاتی شده. دلیلش هم فقط این نیست که ثروتمندا فقیرتر و فقرا ثروتمندتر شدن.» «دلیلش این نیست که ما داریم پیرتر می شیم، هست؟» یوشیکاوا لحظه ای به فکر فرورفت و بعد گفت: «چیزی که با اطمینان می تونم بگم اینه که همه فکر می کنن دنیا بعد از ده سال کم وبیش بدون تغییر می مونه. درست می گم؟ خب، ما همه فکر می کنیم زنده می مونیم و طبق معمول به زندگی مون ادامه می دیم، درصورتی که ممکنه یه لحظه بعد با یه زلزله، حملهٔ تروریستی یا هر چیز دیگه ای از بین بریم.» «خب؟»
ارزش خوندن به عنوان کتاب جنایی نداره .به نظرم میشه کتابای بهتری جاش خوند
سلام این داستان اصلا اون هیجان و پیچیدگی خاصی که ازش انتظار داشتم رو برآورده نکرد. موضوع ساده و تا حد زیادی کلیشه ای. اگر دنبال کشش، پیچیدگی و معمای خاصی هستید این کتاب رو پیشنهاد نمیکنم. موفق باشید
من به شخصه وقتی خلاصه کتاب رو خوندم انتظار یک کتاب خیلی هیجانی رو داشتم ولی این کتاب اصلا اینطوری نیست.توی یک نظرسنجی 72 درصد از این کتاب ناراضی بودن.نمیفهمم چرا پای آلن پو و داستایوفسکی رو به کتاب باز کردن😶