کتاب مخزن سیزده

Reservoir 13
کد کتاب : 31526
مترجم :
شابک : 978-6227072297
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 242
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

برنده جایزه «کاستا» 2017

نامزد دریافت جایزه «من بوکر» 2017

نامزد دریافت جایزه «دوبلین» 2017

معرفی کتاب مخزن سیزده اثر جان مک گرگور

کتاب «مخزن سیزده» رمانی نوشته «جان مک گرگور» است که اولین بار در سال 2017 انتشار یافت. خانواده ای برای گذراندن عید سال نو به روستایی در انگلیس آمده اند. دختر سیزده ساله آن ها، «ربکا»، برای پیاده روی بیرون می رود اما به خانه بازنمی گردد. پلیس در ساعت های پایانی شب و آغاز سپیده دم، جست و جویی را به همراه تعدادی از اهالی روستا آغاز می کند. یک هلیکوپتر تمام شب مشغول گشتزنی بوده اما هیچ چیزی پیدا نکرده است. شش ماه از این اتفاق می گذرد. راوی داستان در سیزده فصل که هر کدام مربوط به سالی متفاوت هستند، زندگی اهالی روستا و پیامدهای ناپدید شدن دختر بر آن ها را شرح می دهد. همه فصل ها بعد از فصل نخست، به شکلی یکسان آغاز می شوند، «نیمه شب وقتی سال نو شد»، مانند ترجیع بندهایی در شعری به نثر.

کتاب مخزن سیزده

جان مک گرگور
جان مک گرگور (انگلیسی: Jon McGregor؛ زاده ی ۱۹۷۶) نویسنده ی رمان و داستان کوتاه بریتانیایی است. اولین رمان او در فهرست اولیه ی جایزه ادبی من بوکر بود. سومین رمان مک گرگور برنده ی جایزه ایمپک دوبلین شد.
نکوداشت های کتاب مخزن سیزده
An unforgettable, ambitious tour de force.
دستاوردی فراموش نشدنی و بلندپروازانه.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Told in a mesmerizing voice.
روایت شده با صدایی مسحورکننده.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

An unconventional but affecting novel.
رمانی غیرمرسوم اما تأثیرگذار.
New York Times New York Times

قسمت هایی از کتاب مخزن سیزده (لذت متن)
تصور می کرد می شود زندگی جدیدی بدون در نظر گرفتن و فکر کردن به گذشته ساخت. فکر می کرد می تواند گذشته را به راحتی پشت سر بگذارد و همه چیز را فراموش کند. حالا دیگر گذشته اش نمایان شده و همه چیز را درباره اش می دانستند.

چیزهایی که می شنید، باعث شده بود مدتی خودش را مقصر بداند که لابد همیشه کاری انجام می داده و او را تحریک به چنینی رفتار خشنی می کرده و شاید او ذاتا مرد خوبی بوده است. تنها چیزی که از آن اطمینان داشت، این بود که همیشه مجبور بود کاری بکند تا خودش و بچه ها را از توفان خشم او محافظت کند.

«روهان» پرسیده بود چرا قبلا از او شکایت نکرده. آن روزها «روهان» دوازده ساله بود ولی به نظر می رسید متوجه همه آن اتفاق ها بوده. مادرش گفته بود او پدرشان است و دوستشان دارد، فقط سر کار مشکلی پیش آمده و خیلی زود همه چیز رو به راه خواهد شد. «روهان» رفت و برگه اطلاعاتی راجع به خشونت خانگی و درخواست کمک پر کرد.