نقطه ی عطفی که با تعلیقی درخشان و روان شناسانه برجسته شده است.
خوش ساخت و شوکه کننده.
یکی از بهترین نویسندگان معاصر.
همچنان ناخوش است. زنی در دستشویی می گوید: بهتره بری توی هوای آزاد. نمیری روی عرشه... روی عرشه سرد است و باد گوش هایش را آزار می دهد.
او که در طول سفر با قطار ناخوش بوده حالا حالش بهتر می شود و دوباره به طبقه پایین، که قبل از رفتن به دستشویی آنجا نشسته بود، برمی گردد. لباس هایی که برای سفر برداشته داخل دو کیسه سبز پلاستیکی است؛ پول هایش را توی کیف دستی اش گذاشته.
کیسه های پلاستیکی را از مغازه ی چاک خرید. روی کیسه ها نام چاک و یک طرح سلتی نقش بسته است. در صرافی اسکناس های ایرلندی اش را با پول انگلیسی عوض کرد.
در قسمتهای آغازین در لایههای سطحی از داستان ،ظاهر داستان باعث میشد از خودم بپرسم واقعا چرا نویسنده باید شخصیتی مثل فلیشا رو خلق کنه :| اما هنرمندی "ویلیام ترور "در جایی شروع میشه که شاید بشه گفت نقطه اوج داستانه. نقطه اوجی که بعد از اون افولی در کار نیست و و لایه لایه به عمق شخصیتها رفتن باعث میشه یک سوم اخر کتاب رو بدون وقفه و با اشتها! خوند.
کتاب مهیجی بود و حس و هیجان خوبی داشت خوندنش