کتاب ماه غمگین ماه سرخ

Sad-Red moon
کد کتاب : 33132
شابک : 978-6220105817
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 168
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب ماه غمگین ماه سرخ اثر رضا جولایی

"ماه غمگین ماه سرخ" اثری داستانی از "رضا جولایی" نویسنده ی توانای ایرانی است که در آن با بیرون کشیدن یک رویداد از صندوقچه ی خاک خورده تاریخ و پروراندن آن در دامان خیال، داستانی جذاب و دوست داشتنی آفریده است. "رضا جولایی" این بار از صندوقچه ی تاریخ "ماه غمگین ماه سرخ" را بیرون کشیده و گرد و خاک آن را تکانده تا داستانی از زندگی یکی از جنجالی ترین شاعران آزادی خواه ایران، با نام "میرزاده ی عشقی" را به تصویر بکشد. "ماه غمگین ماه سرخ" در واقع روایتی خیال انگیز از پنج روز انتهایی حیات این روزنامه نگار تندرو و شاعر با استعداد کشور است که در بازه ی زمانی هشتم تا سیزدهم تیرماه سال هزار و سیصد و سه اتفاق می افتد.
"رضا جولایی"، "میرزاده ی عشقی" را از یک خواب پریشان بیدار می کند. خوابی که همچون خوره به خیال شاعر افتاده و در این کابوس وهمناک دیده است که او هم مانند خیل عظیمی از روشنفکران آزادی خواه با داس مرگ درو می شود. حال "میرزاده ی عشقی" برای بقای جان شیرین، دست به کار شده و می خواهد از این مهلکه بگریزد. در بحبوحه ی این گریز با انسان هایی مواجه می شود که جای پای برخی از آنان در صفحه ی تاریخ هست و برخی دیگر را "رضا جولایی" برای تهییج داستان "ماه غمگین ماه سرخ" آفریده است. در جوار "میرزاده ی عشقی" زنی است که در سرای او به کار مشغول است و دیگر یک ارمنی خوش قلب با نام رضاخان. او همچنین با "ملک الشعرای بهار" نیز دیدار می کند و داستان "ماه غمگین ماه سرخ" با تمام فراز و نشیب هایش، قصه ای دلفریب از واپسین روزهای حیات او در اختیار خوانندگان می گذارد.

کتاب ماه غمگین ماه سرخ

رضا جولایی
رضا جولایی متولد سال 1329 در تهران است. کتاب‌های «حکایت سلسله پشت کمانان»، «جامه به خوناب»، «شب ظلمانی یلدا»، «حدیث دردکشان»، «تالار طرب‌خانه»، «جاودانگان»، «نسترن‌های صورتی»، «باران‌های سبز» و «سیماب و کیمیای جان» از آثار این نویسنده‌اند.
قسمت هایی از کتاب ماه غمگین ماه سرخ (لذت متن)
سرش را بیرون می آورد. وحشت کرده، دستی به صورت می کشد. نفس نفس می زند. به خود می گوید: من زنده ام، هنوز دیر نشده ... به یاد جمله ای می افتد: مرگ است که به زمان ارزش می دهد. زمان را جدی بگیر. خوابت یک هشدار بود. الهام بود. بلند شو تا دیر نشده جل وپلاست را جمع کن، برو از این شهر داغ دم کرده ی خشک، برگرد به میان تپه های سبز موطنت. دیوانه ای؟ می خواستی چه بشوی؟ شهره ی آفاق؟ چه بکنی؟ می خواستی کمر سردارسپه را بشکنی؛ اگر هم بتوانی جانت را می گذاری بر سر این مهم، و بعد چه می شود؟ آب از آب تکان نمی خورد. می افتی در سیاه چال های نظمیه. جانت را با منقاش از تن بیرون می کشند. از دست هیچ کس کاری ساخته نیست. هیچ کس نمی تواند قدمی پیش بگذارد، نه وکلای اقلیت، نه روزنامه چی ها. سروصدایی بلند می شود و زود فروکش می کند. همه خسته شده اند. نوزاد نارس مشروطه سر زا رفت. مردم خسته شده اند و بی اعتنا و قلدرها عاشق جماعت بی اعتنا هستند...