کتاب جادوی بد

آخر چرا می خواستند او را به اردوگاه بچه های بد یا به اصطلاح «جوانان مسئله دار» بفرستند که از اول هم نوشته اند اردوگاه جای آن ها است؟ حالا این که معلم فکر کند او یک آدم منحط و لاابالی است، یک چیزی، ولی یعنی آنقدر خاک بر سر شده بود که پدر و مادرش هم بهتر از آن درباره اش فکر نمی کردند؟

نکند آن ها هم فقط داشتند تظاهر می کردند که آنقدر بلندنظر و پذیرا هستند؟ تقریبا دلش می خواست نوشتن آن چیزها روی دیوار آقای «بیلی»، واقعا کار خودش بود. اینطوری لااقل دلش خنک می شد که حق پدر و مادرش را کف دستشان گذاشته است.

کمی بعد، «کلی» داشت اینترنت را زیر و رو می کرد بلکه بتواند اطلاعاتی علیه «مزرع سبز زمین» یا «جزیره پرایس» پیدا کند که پدر و مادرش قانع شوند جای درست و درمانی نیست و اجازه بدهند در خانه بماند.