همین ماه های همکاری ما هم به آن حدی که او گفته بود بدون ماجرا نبود، چون با نگاهی به یادداشت هایم می بینم که در این دوره ماجراهای مختلفی وجود داشته از جمله ماجرای استاد رئیس جمهور اسبق موریلو، و ماجرای تکان دهنده کشتی نجار هلندی فریزلند، که نزدیک بود به بهای جان هر دو ما تمام شود. به هر حال شخصیت مغرور و بی احساس او همواره از اینکه مردم از او تعریف و تمجید کنند بیزار بود و مرا هم با سخت ترین قول و قرار هامقید کرده بود که حتی یک کلمه اضافی دربارۀ خود او، روش ها یا موفقیت هایش به زبان نیاورم، منعی که به همین منوال ادامه داشت تا اینکه سرانجام برای روایت داستان به ناچار کنار گذاشته شد.
آقای شرلوک هولمز بعد از اعتراض طنز آمیزی که به وضع موجود کرد روی صندلی اش لمیده بود و داشت روزنامه صبح را با طمانینه ورق میزد که صدای بلند زنگ در توجه ما را به خود جلب و بلافاصله بعد از آن صدای پر طنین کوبیدن در بلند شد گویی کسی با مشتش به در بیرونی می گوید، وقتی در باز شد، هیاهوی بدو بدو بود که در راهرو پیچید و سپس صدای پاهایی که می کوبید و از پله ها بالا می آمد و لحظه ای بعد مرد جوان هراسان و سراسیمه ای با رنگ پریده و آشفته S لرزان به داخل اتاق هجوم آورد.