کریستی تیت و ریچل واکر مشغول بسته بندی کردن هدیه ی تولد شارلوت، دوست کریستی بودند. کریستی روبانی به دور جعبه بست و گفت: «این هم از این. شارلوت حتما خیلی از این تل سر نقره ای خوشش می آید. خیلی خوشگل است.» خانم تیت از پایین پله ها داد زد: «دخترها! حاضر شدید؟ من و پدر تا دو دقیقه ی دیگر می رویم!» کریستی گفت: «الآن می آییم مادر!» بعد رو به ریچل کرد و لبخندزنان گفت: «باورم نمی شود دوباره داریم به میهمانی می رویم. تو چی؟»
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟