با صدای رفیقش به خود آمد: «دادم بهش. از جا سازی باحالمون شوکه شده بود... بریم بساط خودمونو الم کنیم؟»
بی توجه به حرف او همچنان که محو غریبه ی کنار استخر بود و پکی مجدد به سیگار می زد، گفت: «صادق! اون دختر رو ببین.»
رد نگاه او را دنبال کرد و در نهایت حیرت پسری با قدی متوسط را دید که کنار استخر ایستاده است. متعجب گفت: «اون یارو رو می گی؟»
پکی مجدد به سیگارش زد و با تکان سر تأیید کرد. صادق مبهوت گفت: «ولی اون که پسره!»
پوزخندی زد و گفت: «سر موتورم باهات شرط می بندم که دختره.»
چشم هایش گشاد شد و گفت: «سر موتور 15 میلیونیت؟! موتوری که عشقته؟!»