همایون مست نگاهش کرد و گفت: ـ عاشقتم الی. شور عجیبی در دل نوجوان و بی تجربه ی الی پیچید و زمزمه کرد: ـ منم عاشقتم. گویا از آن همه هیجان الی، خوشش آمد که دور خود چرخی زد و بلند خندید. خنده اش اما تازگی داشت، عجیب و به نوعی غریب بود و به ترکیب صورت زیبای پسرانه اش نمی آمد. چشمانش قرمز بود و نگاهش برق قشنگی نداشت. دل الی فرو ریخت از این خنده و نگاه ناخوشایند و درآن واحد اشتیاقش برای کنار او بودن کور شد. نگاهش بی اختیار به اطراف کشیده شد، گویا تازه متوجه خلوت آنجا و فضای نیمه تاریک باغ گشت که با تمام بچگی اش احساس خطر کرد. بی درنگ رو برگرداند و به آن سمت باغ قدم برداشت که بازویش در دست او قرار گرفت و صدایش بند دلش را پاره کرد: ـ کجا الی من؟!