کتاب آوازخوان طاس و یک نمایشنامه دیگر

The Bald Soprano and Other Plays
کد کتاب : 141889
مترجم :
شابک : 978-6225636354
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 56
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1958
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

آوازخوان طاس و صندلی ها
The Bald Soprano
کد کتاب : 43870
مترجم :
شابک : 978-6227554205
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 143
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1950
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب آوازخوان طاس و صندلی ها اثر اوژن یونسکو

کتاب « آوازخوان طاس و صندلی ها» نوشته اوژن یونسکو توسط انتشارات « نیماژ» منتشر شده است. این کتاب به همت « سحر داوری » به فارسی برگردانده شده است. آواز خوان طاس اولین نمایشنامه ای است که توسط نمایشنامه نویس رومانیایی-فرانسوی اوژن یونسکو نوشته شده است.
نیکلاس باتای اولین نمایش را در 11 مه 1950 در تئاتر نوکتامبولز پاریس کارگردانی کرد. این نمایشنامه دارای رکورد جهانی برای نمایشنامه ای است که برای طولانی ترین مدت به طور مداوم در همان تئاتر روی صحنه رفته است. اگرچه در ابتدا مورد توجه قرار نگرفت، اما در نهایت توسط چند نویسنده و منتقد معتبر حمایت شد و در نهایت مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. در دهه 1960، سوپرانوی طاس به عنوان یک اثر کلاسیک مدرن و یک اثر مهم در تئاتر پوچ شناخته شده بود. این نمایشنامه با رکوردی در تعداد تفاسیر به یکی از پر اجراترین نمایشنامه ها در فرانسه تبدیل شده است.

کتاب آوازخوان طاس و صندلی ها

اوژن یونسکو
اوژن یونسکو، ۲۶ نوامبر ۱۹۰۹ در کشور رومانی به دنیا آمد. پدرش یک کارمند رومانیایی و ارتدکس و مادرش زنی فرانسوی و پروتستان بود. شاید همین اختلافات فرهنگی و مذهبی باعث شد تا نهایتا آن دو، زمانی که اوژن تنها هفت سال داشت، از یکدیگر جدا شوند و این ناسازگاری ها شرایط نابسامانی را برای کودکی اوژن رقم زند.یونسکو در 16 سالگی به همراه پدرش روانه ی رومانی شد و به کالج ملی ساوای مقدس (Saint Sava) رفت. البته بیشتر دوران کودکی اش را در فرانسه گذرانده و بنا بر ادعای خود تجربیاتی که در آن دوران به دست آورده،...
قسمت هایی از کتاب آوازخوان طاس و صندلی ها (لذت متن)
پیرمرد: دورۀ ما، ماه اختر زنده ای بود، آه! بله، بله، اگر جرئت به خرج داده بودیم، آخه بچه بودیم. دوست دارین اون فرصت های ازدست رفته رو جبران کنیم... فکر می کنین می شه؟ فکر می کنین می شه؟ آه! نه، نه، دیگه نمی شه. اون روزها مثل قطار سریع السیر گذشتن. جای چرخ هاش روی پوستمون نقش انداخته. به نظر شما جراحی پوست می تونه معجزه کنه؟ (به سرهنگ) من نظامی ام، شما هم همینطور. نظامی ها همیشه جوونن، سردارها مثل خدایانن... (به خانم وجیه) باید هم اینطور باشه... افسوس! افسوس! همه چی رو از دست دادیم. می تونستیم حسابی خوشبخت باشیم. از این بابت مطمئنم؛ می تونستیم، می تونستیم؛ شاید گل ها باز هم از لای برف سبز بشن!