- سلام مهندس الله دار گفت بپرسم کم و کسری نداری؟ نگاه از چهره ی سیه چرده ی مرد گرفت و تنه بالا کشید و ایستاد. - الله دار قرار بود خودش بیاد. - خودش یه خرده ناخوش احوال بود مهندس. کاری اگه هست، به من بگین. - کاری نیس. کاری که تو بخوای بکنی نیس. بهش بگو بهتر که شد یه سر بیاد اینجا. - به روی چشم مهندس. فقط من قبل رفتن این هیمه ها رو بیارم بالا. - نمی خواد. بذارشون همون پایین. - این پایین بمونن نم می گیرن، الو که بگیرن خونه ره دود سر می گیره مهندس.