لذت بخش و جذاب.
هنکس مانند یک نویسنده می نویسد نه یک ستاره ی سینما.
به شدت توصیه می شود، و نه فقط به طرفداران فراوان این بازیگر.
من از آن دسته آدم های خسته و تنهایم که می توانند کل روز را بی هدف بگذرانند و احساس نکنند حتی ثانیه ای را هدر داده اند.
بت رویا می دید؛ می شد آن ها را چیز دیگری نامید؟ البته این رویاها همیشگی و حتی معنوی نبودند اما ناگهان نوری می دید، مثل انفجار، مثل عکسی از تعطیلات که مدت ها قبل گرفته شده و با دیدنش تمام خاطرات قبل و بعد از آن به تصویر کشیده می شود. زمانی که شوهرش، باب مانک، یک روز از سرکار به خانه آمده بود، بوم ، تصویری واضح از او را دیده بود که دستان لورین کانر اسمایت را در رستورانی کنار هتل میشن بل ماریوت گرفته بود. لورین مشاور کاری شرکت باب بود، بنابراین این دو موقعیت های زیادی داشتند تا با هم موس موس کنند. در آن نانوثانیه، بت فهمید ازدواجش با باب از وضعیت «خوب» به وضعیت «تمام شده» رسیده است. بوم.
هر وقت به مردم می گویم سمت پنهان ماه را دیده ام، می گویند: «منظورت سمت تاریک ماه است؟» مثل این است که دارت ویدر یا پینک فلوید را اشتباه تلفظ کرده باشم. در واقع نور خورشید، یکسان به هر دو سمت ماه می رسد، فقط در مقاطع زمانی متفاوت.
همون بهتر که تام هنکس تلاش خودش رو برای بازیگری گذاشت و دیگه کتاب ننوشت. هرچند بازیهای ایشون هم از درخشش فیلمهای اواسط عمرش افتادند.
مجموعه داستان کوتاه آقای هنکس درباره زندگی آمریکاییهاست. برا کساییکه علاقه به داستان کوتاه ندارن میتونه خسته کننده باشه.