شهرو گفت: «بوا شوور نمیشه. تو همه کس من بودی. هم بوام بودی هم شوورم بودی و هم برادرم بودی. من دیگه به غیر از تو، تو این دنیا هیچکه را ندارم. اگه تو نباشی می میرم.» محمد گرفتش تو بغل و سرش داد تو رختخواب خودش. تن لمس شهرو تو رختخواب شوهرش لغزید. محمد آرنجش را گذاشته بود رو بالش و به طرف او یله شده بود و تو صورتش نگاه می کرد. شهرو آهسته می لرزید و تنش یخ کرده بود و بینی اش باد کرده بود و سرخ شده بود و توش گرفته بود و از راه آن نمی توانست نفس بکشد و از دهن نفس می کشید.
هوای آبکی بندر همچون اسفنج آبستنی هرْم نمناک گرما را چکه چکه از تو هوای سوزان ورمی چید و دوزخ شعله ور خورشید تو آسمان غرب یله شده بود و گردی از نم بر چهره داشت. جاده «سنگی»، کشیده و آفتاب تو مغز سرخورده و سفید و مارپیچ از «بوشهر» به «بهمنی» دراز رو زمین خوابیده بود. جاده خالی بود. سبک بود. داغ و خاموش بود. سفیدی آفتاب بیابان با سایه یک پرنده سیاه نمی شد.
سایه پهن تبدار «کنار» محمد را به سوی خود کشید و نیزه های سوزنده خورشید را از فرق سر او دور کرد. پیراهنش به تنش چسبیده بود و از زیر ململ نازکی که به تن داشت، موهای زبر پرپشت سیاهش تو عرق تنش شناور بود. تو سایه «کنار» که رسید ایستاد و به نیزه های مویین خورشید که از خلال شاخ و برگ ها تو چشمش فرو می رفت نگاهی کرد و بعد کنده کلفت پرگره آن را ورانداز کرد و گرفت نشست بیخ کنده اش و به آن تکیه زد. یک برگ تکان نمی خورد. سایه خفه سنگین «کنار» رو دلش فشار می آورد.
روایت صادق چوبک از ظلم و بیداد، روایت ساده و روانی است. در ادامه روایت صادق چوبک، روایت تصویر" امیر نادری" و بازی درخشان "بهروز وثوقی" در تنگسیر جذابتر شد.
من خودم بوشهریم و خیلی لذت بردم از خوندنش. نمیدونم چرا تا الان سر وقت صادق چوبک نرفته بودم. هم ماجراش باحاله و هم جالب بود برام اسم محله هامون، تفاوتهای تنگسیرا با بوشهریا و اینکه بوشهر قدیما چطوری بوده. بقول زار محمد حیونا هم گاهی مثل آدمها رفتار میکنن و برعکس.
! اسپویل داره! به نظر من سیر داستان غیرواقعی و پایانش الکی خوش بود. شخصیت (ها) اسطوره ای دارای تمام فضایل متناسب کاراکتر و فاقد هرگونه رذایل بودند... محمد محبوب همه، خوش قد و بالا، قدرتمند، مهربون، اهل کار، خوش اخلاق، خانواده دوست، کدخدای واقعی، روزه میگرفت، با رئیسعلی دلواری تو جنگ چند نفرو کشته بود... همسرش شهرو زیبا، وفادار، خانه دار، با دل و جرات، مهربون، شوهردوست، دو تا بچه آورده بود، به کارای خونه میرسید... اگر اینا رو فضیلت حساب کنیم، رمان خیلی فانتزیه.
ممنون میشم یکی بگه چرا انقدر اختلاف قیمت وجود داره؟
امان از قیمت کتابا داستانش جالب بود، خوندنی و جذاب فیلمش رو هم باید دید
چرا انتشارات جامه دران در قیاس با دیگر انتشاراتیها با قطع و جلد یکسان گرون تره؟ انتشارات نگاه هشتاد و پنج هزار تومان و جامه دران یکصد و هفتاد هزار تومان! دوبرابر گرون تر!
دوستانی که کتاب را خریده اند از کدام انتشارات بوده؟ از چاپ آن راضی هستید؟ منظورم غلط املایی و صفحه بندی و غیره است. من این کتاب را با انتشارات نگاه از کتابخانه امانت گرفتم و عالی بوده ولی آیا اینترنتی هم خوب است یانه؟ تردید دارم
اتفاقا من از انتشارات نگاه خریدم و غلطهای نگارشی و دیکته ای و چاپی کم نبودند
من انتشارات جاویدان رو دارم و پر از غلط املاییه و مثل اینکه کار یکی دو تا انتشارات نیست همه انتشارات غلطهای املایی فاحشی دارن
توصیفها دلچسب و دقیق بودند. انتخاب ناب کلمات و تشبیههای خلاقانه حسابی حالم رو جا آورد
سانسور نشده؟
نه، کامله
بسیار زیبا و خواندنی
داستانی ناتورالیستی ، روایت بیداری ملتی غیور و سرخورده...
اول باید دانست ادبیات داستانی کلاسیک خود را. یعنی باید کتابها داستانهای علوی، چوبک، هدایت، دانشور در مجموعه کتابخانه هر خانه ای که به داستان علاقه دارد باشد، بعد از آن شکسپیر هر فرنگی دیگر....
درست میفرمایید باید فرهنگ خودمون رو در اولویت بگذاریم
هیچ ربطی نداره هرچی خوشتون اومد بخونید