یاسمینا رضا (به فرانسوی: Yasmina Evelyne Agnes Reza) (زادهٔ ۱ مه ۱۹۵۹ در پاریس) نمایشنامهنویس، بازیگر، رماننویس و فیلمنامهنویس فرانسوی و برنده جایزههای بسیار است.
کتاب خوشا خوشبختان یک رمان تند و تیز و درخشان در مورد ازدواج ، خیانت ، رویاها و ناامیدی های مشاهده شده است.
یاسمینا رضا با زیرکی نافذ ، داستانی تعریف می کند که نشان می دهد چگونه هماهنگی روابط انسانی دائما در معرض تهدید است.
هم خنده دار و هم تراژیک.
همه چیز عصبی اش می کند. اظهارنظرها، اشیا، آدم ها. همه چیز. دیگر نمی توانیم بیرون برویم مگر اینکه بد تمام شود. همیشه برای بیرون رفتن متقاعدش می کنم؛ اما تقریبا همیشه آخرش پشیمان می شوم. ما با خنده و شوخی از مردم خداحافظی می کنیم، در پاگرد می خندیم، اما در آسانسور بی اعتنایی به سرعت حاکم می شود. باید یک روز این سکوت بررسی شود. به خصوص در ماشین، شب، بعد از اینکه پز مال و اموالتان را به تماشاچیان داده اید و دارید برمی گردید؛ ترکیبی از سلطه بر دیگران و دروغ به خود. سکوتی که حتی رادیو هم آن را تاب نمی آورد. چه کسی در این جنگ خاموش جرئت دارد روشنش کند؟
ما این واژه را از قهرمانی ادبی که خود را از سرزمین ارواح بیرون کشیده می پذیریم، نه از شوهری که زندگی زناشویی مان را با او شریک هستیم. روبر چراغ سمت خودش را دوباره روشن می کند، ملافه ها را با خشونتی ناجور می زند کنار و لب تخت می نشیند. بی اینکه برگردد می گوید من می رم هتل. من ساکتم. او تکان نمی خورد. برای بار هفتم می خوانم: «روز که از پشت پرده های کرکره ای کهنه آمد تو، گیلور سگ را دید که زیر صندلی شکسته خوابیده بود. دستشویی لعابی ترک خورده بود. بر دیوار روبه رو عکس مردی بود که غم زده به او نگاه می کرد. گیلور رفت جلوی آینه...» حالا گیلور کیست؟ روبر از جلو خم شده. پشتش را به من کرده. در این وضعیت است که آوازش را سر می دهد: من چی کار کردم؟ زیادی حرف زدم؟ آدم تندی ام؟ زیادی می نوشم؟ پرچونگی می کنم؟ د یالا بگو داستانو.