داستانی در مورد قدرت تعالی بخش عشق در زمان جنگ.
نسخه ای از کتاب «جنگ و صلح» برای قرن بیست و یکم.
سرشار از شاعرانگی های خیره کننده.
مردی جوان با صورتی گرد و مهربان، «ناتاشا» و پنج زن دیگر را به مرز داغستان برد. در ون نیمه تاریک حمل خواربار فدرال روی جعبه ها نشستند. باد به چادر کرباس زیتونی رنگ می گرفت و گاهی، رگه ای از آفتاب به درون می لغزید و می رفت.
گفت و گو لحظه ای بعد از آن که مرد صورت گرد که مثل برادر کوچکترشان بود، آن ها را روی کفه ی ون نشاند، مقدور به نظر می رسید. اما فضا آنقدر انباشته از تردید بود که رد و بدل کردن هیچ کلمه ای ممکن نبود.
پوششی از درختان همیشه سبز تیره رنگ، اطراف نزدیک ترین کوه را گرفته بود. مرد صورت گرد، آن ها را یکصد متری در جاده ای شنزار به جلو برد تا به جیپی رسیدند که پرچم استقلال ملی را هوا کرده بود. به جای صندلی های عقب، نیمکت چوبی داشت. تنگ هم سوار شدند.
قلم آنتونی مارا رو میپسندم، تا بحال دو کتاب ازش خوندم.. این کتابش هم خیلی خوب بود ولی کتاب تزار عشق و تکنو خیلی بیشترتر بهم مزه کرد..
عنوان مناسبی نداره ولی کتاب فوقالعاده ای هست...
اگر کتاب خونده بشه متوجه میشن عنوان هم خیلی مناسبه