کتاب میرامار

Miramar
کد کتاب : 913
مترجم :
شابک : 978-600-8004-13-4
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 192
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 1967
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

نجیب محفوظ برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 1988

معرفی کتاب میرامار اثر نجیب محفوظ

کتاب میرامار، رمانی نوشته ی برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات، نجیب محفوظ است که نخستین بار در سال 1967 به انتشار رسید. داستان این رمان در پانسیونی به نام میرامار می گذرد و به زندگی ساکنین این پانسیون، صاحب یونانی آن با نام ماریانا و خدمتکار جوانش می پردازد. تمام کارهای ساکنین میرامار، حول محور دختری خدمتکار به نام زهره می چرخد. زهره، دختر جوان و زیبایی است که زندگی اش در روستا را رها کرده و به میرامار آمده است. همزمان با این که هر شخصیت تلاش می کند تا علاقه و اعتماد زهره را به دست آورد، تنش ها و حسادت هایی میان ساکنین پانسیون شعله ور می شود. داستان این کتاب، چهار مرتبه و هر بار از نقطه نظر یکی از ساکنین روایت می شود و برای مخاطب این فرصت را فراهم می کند تا هر چه بهتر با پیچیدگی ها و مسائل زندگی در جامعه ی مصر پس از وقوع انقلاب آشنا شود.

کتاب میرامار

نجیب محفوظ
نجیب محفوظ، زاده ی 11 دسامبر 1911 و درگذشته ی 30 آگوست 2006، نویسنده و نمایشنامه نویس مصری و برنده ی جایزه نوبل ادبیات در سال 1988 بود. محفوظ در یکی از محلات قاهره به نام جمیلیه به دنیا آمد. او که فرزند یک کارمند دولتی بود، از سال 1934 تا زمان بازنشستگی اش در سال 1971 در قسمت فرهنگی خدمات کشوری مصر کار کرد. محفوظ ابتدا در وزارت موقوفات به کار پرداخت و سپس رئیس بنیاد حمایت از سینما و در دوران پایان کارمندی، مشاور وزیر فرهنگ شد. او در طول دوران حرفه ای خود، 30 کتاب داستانی نوشت.محفوظ در آثار خو...
نکوداشت های کتاب میرامار
An engaging and powerful story.
داستانی جذاب و قدرتمند.
Barnes & Noble

Mahfouz knows his country's complex problems, and complex soul, profoundly.
محفوظ، درک عمیقی از مشکلات و روح پیچیده ی کشورش دارد.
John Fowles, Author

It weaves a nuanced portrait of the intricacies of post-revolutionary Egyptian life.
این اثر، تصویر دقیق و ظریفی را از پیچیدگی های زندگی در مصر پس از انقلاب ترسیم می کند.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب میرامار (لذت متن)
چه طور به خدا ایمان نداشته باشم وقتی که دارم در آتشش می سوزم؟!

نه غم و نه شادی هیچ کدام دوام نمی آورند. بر عهده ی انسان است که راهش را بیابد و اگر سرنوشت او را به سوی راهی بسته برد، باید بتواند مسیرش را عوض کند.

همان طور که از بازار بیرون می رفت، مقابلش درآمدم و چشم هایمان با هم تلاقی کرد. چشمان کنجکاو و بانفوذش به نگاه خندان و شیفته ام گره خورد. به راهش ادامه داد؛ دنبالش کردم، چاره ای نداشتم جز آن که به این زیبایی عبیرآمیز روستایی دوست داشتنی، درود بفرستم. در مسیر خیابان ساحلی با نسیم پاییزی مشعشع از شعاع های رنگارنگ غروب محاصره شده بودیم و او پیشاپیش من با قدم های شمرده و سریع راه می رفت تا به کوچه ای پیچید که عمارت میرامار آن جا قرار داشت. همین طور که به داخل ساختمان می رفت، نگاهی به من انداخت، نگاهی عسلی و بی تفاوت!