بی پرده و عمیقا تکان دهنده.
کتابی درخشان.
این کتاب دوباره نشان می دهد چرا یوشیموتو یکی از محبوب ترین نویسندگان ژاپن، و جهان، است.
شهر و کوهستان تاریک را می توانستم از پنجره ببینم. نور چراغ های شهر تا دوردست ها گسترده بود؛ ذرات روشنایی. حس می کردم به ناکجا آمده ام. انگار دیگر خانه ای نداشتم تا به آن بازگردم. جاده ای که در آن بودم راه به جایی نداشت. این سفر هیچ وقت تمام نمی شد. انگار فردا صبح هرگز نمی رسید. به نظرم رسید که احتمالا وقتی یک روح باشی چنین حسی خواهی داشت. با خودم فکر کردم که حتما، ارواح برای همیشه در تله ی زمانی این چنینی گیر افتاده اند. حالا چرا من فکر می کنم که ارواح چه حسی دارند؟ نمی دانستم. بی شک خستگی در من لانه کرده بود.
مردم معمولا فکر می کنند که کسالت باری بودن با یک نفر، سبب به هم زدن دوستی می شود و بالاخره یکی این تصمیم را می گیرد؛ یا تو یا طرف مقابل. در صورتی که این واقعا درست نیست. ادوار زندگی ما مثل فصل ها رو به پایان می روند؛ همه ی موضوع همین است.
آرزو می کردم صبح زودتر از راه برسد. دوست داشتم با اشعه ی براق خورشید صبح، حمام آفتاب بگیرم تا همه چیز پاک شود. می خواستم غرق در نور شوم، مثل حالا که غرق در آبم.
ادبیات این سرزمین بسیار وسیع، نمایانگر وجوه مختلفی از زندگی مردم ژاپن، ابزاری برای قدردانی از سنت ها و همدلی آن ها با طبیعت است
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
از هردو داستان واقعا لذت بردم ، با اینکه کوتاه بودند اما تاثیر گذار و عمیق بودند. با هردو داستان تونستم به راحتی ارتباط بگیرم . ترجمه روان بود. این کتاب لایق دیده شدن بیشتری ست.