(از طعم آدامس نعنایی متنفرم، بوی همبرگر حالم رو به هم می زنه، اما توی هر غذا باید واسه م سیر بگذاری...)
ابروهای دختر گره خورد. پیش رویش پدر را دید که میان بوی سیر نفس می کشد، نمی کشد، می کشد، نمی کشد تا جان می دهد.
کلاسور را برداشت، به درختان بی برگ نگاه کرد و تمام عشق اش را ریخت و رفت.