غازان غریب بود. غریبه بود. از جایی آمده بود که جایی بود. از ناکجا. از جایی که چون در جایی نبود، یک جای غریب بود. به جایی آمده بود که در آن، از آن نبود. غازان چون غریبه بود غریب بود. او آمدنش عجیب بود. آورده شدنش عجیب بود. تن بی سر اینجا. سر بی تن در کجا. در کجا؟ در آنجا که همیشه کجا بود و علامت سئوال. انگار در هر کجا و بی علامت سئوال. غازان همیشه کشته می شد. همیشه از اسب فرو می افتد. همیشه سرش بریده می شد و همیشه سرش بالای نیزه می رفت و برده می شد. سر در حال بردن، برده شدن، بریده برده شدن. سر که از تن جدا شده بود و می رفت تا از آن بیفتد. گوش ها را داشت. چشم ها را اینبار حتی درشت تر داشت. ابروهای خون آلود را و دهانی که گویی به خنده تلخ باز شده و مانده بود.