کتاب ادگار آلن پو

edgar allan poe
داستان های کوتاه
کد کتاب : 12372
مترجم :

شابک : 978-6003760684
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 367
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1840
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب ادگار آلن پو اثر ادگار آلن پو

ادگار آلن پو نویسنده ، شاعر ، سردبیر و منتقد ادبی آمریکایی بود. پو بیشتر به خاطر شعرها و داستان های کوتاهش ، به ویژه داستان های رمز آلود و سیاهش شناخته شده است. وی به طور کلی به عنوان یکی شخصیت اصلی رومانتیسم در ایالات متحده و به طور کلی ادبیات آمریکایی مورد توجه قرار می گیرد و او یکی از اولین کسانی بود که در کشور آمریکا به نوشتن داستان ها کوتاه پرداخت. او همچنین به طور کلی مخترع ژانر داستانهای کارآگاهی محسوب می شود و بیشتر توسط ژانر در حال ظهور علمی_تخیلی شناخته می شود. پو نخستین نویسنده مشهور آمریکایی بود که تنها با نویسندگی توانست درآمد خود را بدست آورد و همین مسئله منجر به این شد که او در زندگی و حرفه اش با مشکلات اقتصادی زیادی روبرو باشد.
در کتاب ادگار آلن پو 21 داستان کوتاه از ادگار آلن پو انتخاب شده و جمع آوری شده است. این داستان ها همگی مضمون اصلی داستان های آلن پو که همان سیاهی و کارآگاهی بودن آنهاست را دارند. داستان های این کتاب عبارتند از: گربه ی سیاه ، سوسک طلایی ،قصه ی هزارودوّم شهرزاد ،بالماسکه ی مرگ سرخ ، خمره ی آمونتیلادو ، روش دکتر قییر و پروفسور پرر ، نامه ی ربوده شده ، افسانه ی سکوت ، سقوط در گرداب مالستروم ، لیجیا ، قلب افشاگر ، قتل در خیابان مورگ ، سقوط خانه ی آشر ، میعاد ، چاه و آونگ ، قورباغه ی لنگ ، پیامی پیدا شده در یک بطری ، تصویر بیضی شکل ، تدفین پیش هنگام.

کتاب ادگار آلن پو

ادگار آلن پو
ادگار آلن پو، زاده ی ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹ و درگذشته ی ۷ اکتبر ۱۸۴۹، نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی اهل آمریکا بود که از او به عنوان یکی از پایه گذاران جنبش رمانتیک آمریکا یاد می شود.پو در بوستون به دنیا آمد. دومین فرزند دو بازیگر بود. پدرش در سال ۱۸۱۰ خانواده را ترک کرد و مادرش یک سال بعد درگذشت. بعد از این، جان و فرانسس آلن از ریچموند، ویرجینیا، سرپرستی او را برعهده گرفتند. هرچند هیچ وقت به صورت رسمی سرپرستی او را نپذیرفتند، ولی پو تا اواخر نوجوانی پیش آن ها بود. تنش ها بین ادگار و جان آلن ب...
قسمت هایی از کتاب ادگار آلن پو (لذت متن)
داستان بس جنون آمیز و بس زشتی را که می خواهم بنویسم، نه انتظار دارم و نه می خواهم باورم کنید. چرا باید چنین توقعی داشته باشم؟ آخر حواس خود من هم از باور کردنش سر باز می زنند. با این حال دیوانه نیستم، و مطمئنم که خوابم نمی بینم. اما فردا خواهم مرد و امروز می خواهم روحم را سبک بار کنم. قصد دارم پاره ای از وقایع خانه ام را آشکارا، خلاصه وار و بدون دخل و تصرف برای جهانیان بازگو کنم.

خیلی زود از ازدواج کردم و خوشحال بودم که خلق و خوی من با همسرم همخوانی دارد، با دیدن علاقه ام به حیوانات دست آموز هیج فرصتی را از دست نداد و هر جا حیوانی دوست داشتنی دید، خرید، چند پرنده، تعدادی ماهی قرمز، یک سگ خوشگل، چندین خرگوش، یک میمون کوچولو و یک گربه داشتیم.

صبح که شد و عفلم سر جایش آمد- وقتی بخارات عیاشی شب قبل از سرم پرید - از جنایتی که مرتکب شده بودم، احساسی به من دست داد که نیمی وحشت و نیمی ندامت بود؛ حسی گنگ ضعیف، که تأثیر چندانی بر روحم نگذاشت. دوباره میگساری را از حد گذرانده ، تمام خاطرات عملی را که از من سر زده بود، در باده نوشی غرق کردم.