کتاب نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی

The Edna Webster Collection of Undiscovered Writing
کد کتاب : 12498
مترجم :
شابک : 9789643626235
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 80
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1999
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 24 اردیبهشت

معرفی کتاب نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی اثر ریچارد براتیگان

چقدر شایسته است که اولین نوشته های یکی از عجیب ترین و ماندگارترین صداهای دهه 1960 ، ریچارد براوتیگان را در اینجا در کتاب «نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی» بخوانیم.

ریچارد گری براوتیگان (30 ژانویه 1935 - حدود 16 سپتامبر 1984) رمان نویس ، شاعر و نویسنده داستان کوتاه بود. کارهای او غالبا سورئالیستی هستند. با رگه هایی از کمدی سیاه و هجو. تمام آثار او با نثری صریح و احساسی که برآمده از توصیف زندگی شبانی آمریکایی است در آمیخته است. پیشرفت تکنولوژی در همه موقعیت ها گویا قرار است این زندگی شبانی را تحت تاثیر قرار دهد.
وی بیشتر با ماهیگیری قزل آلا در آمریکا (1967) شناخته شده است.

براوتیگان کار خود را به عنوان شاعر آغاز کرد. اولین مجموعه خود را در سال 1957 منتشر کرد. و در سال 1984 با خودکشی به زندگی خود پایان داد.
در ماه مه 1934 ، هشت ماه قبل از تولد ریچارد ، پدر و مادرش از هم جدا شدند. براوتیگان گفت که او فقط دو بار با پدر خود ملاقات کرده است.

کتاب نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی

ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان، زاده ی ۳۰ ژانویه ۱۹۳۵ و درگذشته ی ۲۵ اکتبر ۱۹۸۴، نویسنده و شاعری آمریکایی بود. براتیگان در تاکوما واشنگتن به دنیا آمد. او در بیست سالگی، شیشه ی پاسگاه پلیس را با سنگ شکست و یک هفته را در زندان گذراند و بعد به بیمارستان دولتی آرگون تحویل داده شد. براتیگان به تشخیص پزشکان، به خاطر ابتلا به جنون جوانی پارانوئیدی در بیمارستان، تحت شوک درمانی و مراقبت ویژه قرار گرفت و پس از مرخص شدن، به سان فرانسیسکو رفت. این زمان، دوران اوج جنبش بیت بود و نویسندگان و شاعران سرشناس این جنبش در این...
دسته بندی های کتاب نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی
قسمت هایی از کتاب نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی (لذت متن)
در بخش ادبیات کتابخانهٔ عمومی ایستاده بودم و کتابی از واتسون تی. اسمیت برانلی می خواندم که در آن به روش منطقی در مورد این بحث می کرد که تمامی نویسندگان و شاعران باید دست از نوشتن بردارند و در عوض آن بنایی کنند. غرق فضای کتاب شده بودم که احساس کردم کسی به پام ضربه می زند. این اولین باری بود که در کتابخانه مطالعه می کردم و کسی به پاهام می زد. کنجکاو بودم. پایین را که نگاه کردم دختربچهٔ کوچکی را دیدم با موهای بلوند و پیراهن سبز و چشم های آبی که با انگشت اشاره اش به پاهام می زد.

باشیرین زبانی گفت: «خب، هیچی. فقط تا اون جا که بتونم جیغ می کشم، بعد وقتی همه اومدن این جا به شون می گم که تو پدرمی. بهم گفته ن وقتی جیغ می کشم مثل این می مونه که دنیا به آخر رسیده. حتا ممکنه کسی رو بزنم: مثلا یه پیرزن معصوم رو. تا حالا شده تو کشتی از پا آویزونت کنن، آقا؟» فهمیدم دخلم آمده است، برای همین بابی میلی کتاب را برگرداندم به قفسه اش. با لحنی شکست خورده گفتم: «بریم بیرون روی پله ها برات قصه بگم.» گفت: «می دونستم قبول می کنی.» در حالی از کتابخانه آمدم بیرون که دست کوچک دختربچه ای را گرفته بودم که می دانستم بی تردید می تواند نظریهٔ نسبیت انیشتین را هم رد کند. نشستم روی پله های کتابخانه و او هم بی رودربایستی نشست روی پاهام. نگاهی انداختم به ساختمان شهرداری که با شاخه های تاک پوشیده شده بود و کبوترهایی روی سقفش نشسته بودند و بغ بغو می کردند. پرسیدم: «دوست داری دربارهٔ یه کبوتر برات قصه بگم؟» در حالی که به سقف شهرداری اشاره می کرد، گفت: «یکی از اون کبوترها؟»