چقدر شایسته است که اولین نوشته های یکی از عجیب ترین و ماندگارترین صداهای دهه 1960 ، ریچارد براوتیگان را در اینجا در کتاب «نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی» بخوانیم.
ریچارد گری براوتیگان (30 ژانویه 1935 - حدود 16 سپتامبر 1984) رمان نویس ، شاعر و نویسنده داستان کوتاه بود. کارهای او غالبا سورئالیستی هستند. با رگه هایی از کمدی سیاه و هجو. تمام آثار او با نثری صریح و احساسی که برآمده از توصیف زندگی شبانی آمریکایی است در آمیخته است. پیشرفت تکنولوژی در همه موقعیت ها گویا قرار است این زندگی شبانی را تحت تاثیر قرار دهد.
وی بیشتر با ماهیگیری قزل آلا در آمریکا (1967) شناخته شده است.
براوتیگان کار خود را به عنوان شاعر آغاز کرد. اولین مجموعه خود را در سال 1957 منتشر کرد. و در سال 1984 با خودکشی به زندگی خود پایان داد.
در ماه مه 1934 ، هشت ماه قبل از تولد ریچارد ، پدر و مادرش از هم جدا شدند. براوتیگان گفت که او فقط دو بار با پدر خود ملاقات کرده است.
در بخش ادبیات کتابخانهٔ عمومی ایستاده بودم و کتابی از واتسون تی. اسمیت برانلی می خواندم که در آن به روش منطقی در مورد این بحث می کرد که تمامی نویسندگان و شاعران باید دست از نوشتن بردارند و در عوض آن بنایی کنند. غرق فضای کتاب شده بودم که احساس کردم کسی به پام ضربه می زند. این اولین باری بود که در کتابخانه مطالعه می کردم و کسی به پاهام می زد. کنجکاو بودم. پایین را که نگاه کردم دختربچهٔ کوچکی را دیدم با موهای بلوند و پیراهن سبز و چشم های آبی که با انگشت اشاره اش به پاهام می زد.
باشیرین زبانی گفت: «خب، هیچی. فقط تا اون جا که بتونم جیغ می کشم، بعد وقتی همه اومدن این جا به شون می گم که تو پدرمی. بهم گفته ن وقتی جیغ می کشم مثل این می مونه که دنیا به آخر رسیده. حتا ممکنه کسی رو بزنم: مثلا یه پیرزن معصوم رو. تا حالا شده تو کشتی از پا آویزونت کنن، آقا؟» فهمیدم دخلم آمده است، برای همین بابی میلی کتاب را برگرداندم به قفسه اش. با لحنی شکست خورده گفتم: «بریم بیرون روی پله ها برات قصه بگم.» گفت: «می دونستم قبول می کنی.» در حالی از کتابخانه آمدم بیرون که دست کوچک دختربچه ای را گرفته بودم که می دانستم بی تردید می تواند نظریهٔ نسبیت انیشتین را هم رد کند. نشستم روی پله های کتابخانه و او هم بی رودربایستی نشست روی پاهام. نگاهی انداختم به ساختمان شهرداری که با شاخه های تاک پوشیده شده بود و کبوترهایی روی سقفش نشسته بودند و بغ بغو می کردند. پرسیدم: «دوست داری دربارهٔ یه کبوتر برات قصه بگم؟» در حالی که به سقف شهرداری اشاره می کرد، گفت: «یکی از اون کبوترها؟»
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
«نسل بیت» هیچوقت از نظر تعداد و آمار، به جنبشی بزرگ تبدیل نشد اما از نظر تأثیرگذاری و جایگاه فرهنگی، از همه ی چارچوب های زیبایی شناسانه ی دیگر قدرتمندتر بود.
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند