تلفیقی کم یاب و استوار از شعر و علم، منطق و احساس.
دقیقا همان چیزی که یک اثر علمی تخیلی باید انجام دهد.
ژرف. بسیار خوش ساخت.
هدف، وسیله را توجیه می کند. اما اگر هیچ هدفی وجود نداشته باشد چه؟ تمام چیزی که داریم وسیله است.
برای خدا بودن، باید بدانی که داری چه کار می کنی. و برای انجام کار درست، فقط دانستن این که حق با توست و هدفی خیر داری، کافی نیست.
این راهی بود که او باید می رفت؛ انتخاب دیگری نداشت. او هیچ وقت انتخابی نداشته بود. فقط یک رویاپرداز بود.
«داستان پادآرمانشهر» در قرن بیستم، ریشه در داستان های نویسندگانی دارد که به آرمانشهر باور داشتند. نویسندگانی مثل «اچ جی ولز» و «ویلیام موریس»
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
در میان همه ی قالب های ادبی، تنها ژانر علمی تخیلی است که به تغییر به عنوان هسته ی اصلی شکل دهنده ی روایت خود می نگرد و داستان را در محیط جدید و جذاب جامعه ای متفاوت نقل می کند.
شخصیت اصلی کتاب یعنی جورج اُر نوعی قدرت ناخواسته داره که وقتی خواب میبینه، اون خواب روی واقعیت تاثیر میذاره و دنیای واقعی رو تغییر میده و به جز خودش کسی متوجه این تغییرات نمیشه، از این تغییرات احساس بدی داره و برای همین سعی میکنه با استفاده از دارو جلوی خواب دیدنش رو بگیره و این روش برای جلوگیری هم خواب دیدن موفق نیست و مجبور میشه که تحت درمان یک متخصص رؤیا قرار بگیره و ادامهی داستان.. کتابی با ایدهی بسیار نو و دارای پیچیدگیهای گیج کننده