هیچ کدام از مردم قبیله های بومی , که این افسانه هایترسناک و دلهره آور را تعریف می کردند آن جا را به چشم خود ندیده بودند. فقط با اطینان می گفتند ورود به آن سرزمین برای هر مردی خطرناک و مرگبار است. اما قصه های قدیمی تری هم از آن سرزمین خطرناک وجود داشت که به زمانی باز می گشت که جهانگردی شجاع و کنجکاو قدم به آن سرزمین گذاشته بود: «یک مملکت، یک ملت، اما همه مونث، با مراتع وسیع، باغ های گل، بیشه زار های زیبا، دشت های بی در و پیکر، و ... حکایت عجیبی بود که برای اولین بار از بومیان آن منطقه می شنیدیم، سرزمین پر رمز و رازی که فقط برای مردان خطرناک است! شنیدن این حرف و حدیث ها، به خودی خود، حس کنجکاوی و در عین حال نوعی دلهره و احساس خطر مبهمی را در ما بیدار می کرد، ... رمان زنستان، سرزمینی را برای مخاطب ترسیم می کند که ساکنانش فقط زنان هستند و از حضور مردان هیچ اثری نیست. جالب است که در این سرزمین، بی حضور مردان، زنان نه تنها همه امور مملکت خود را به خوبی اداره می کنند بلکه حتی باردارهم می شوند و نسل آنان بدون هیچ مشکلی طی قرن ها تداوم می یابد. اما ورود سه مرد جوان و جستجوگر آمریکایی به این سرزمین، و حوادث غیره منتظره ای که برای آنان اتفاق می افتد سرانجام باعث می شود که یکی از این سه نفر پس از بازگشت از این سفر خطرناک، حقایق شگفت آور سرزمین زنان یا زنستان را برملا کند.