در محاق" حکایت زنی است که در خانه اش نشسته است و در آغاز سال نو شماره های تلفن را از تقویم قدیمی اش به تقویم جدید منتقل می کند. وی در حین این کار، یک یک شخصیتهایی را که اسمهای آنها در دفتر وجود دارد برای خود تداعی می کند. وی به آنها فکر می کند و بعضی از آنها به قهرمانان واقعی کتاب تبدیل می شوند.
در این کتاب می خوانیم: لیوانی چای می ریزد و سماور را خاموش می کند. می خواهد قبل از آمدن مهمانان شماره تلفهای سررسید سال 82 را به سررسید سال 83 منتقل کند. سال 83 سال 50 سالگی او هم هست. گر چه خیلی وقت است که دیگر سالهای عمرش را شماره نمی کند. شماره ها خودبه خود می افتند، مثل شماره های زمان سنج. دیگر مثل سالهای سی سالگی، بیست سالگی و ده سالگی نیست که هر سال یکی از خطهای میدان گرد دو میدان بود، برای "دور شدن از" و "نزدیک شدن به". از خانه به دبستان، از دبستان به دبیرستان، از ایران به خارج، از تجرد به ازدواج، از ازدواج به طلاق، از خارج به ایران. شاید همین جا سالهای عمرش به شماره های زمان سنج تبدیل شدند...
کتاب در محاق