با شخصیت اصلی قدرتمند، زخم خورده اما شجاعی که مخاطبین او را به خاطر خواهند سپرد.
داستانی جذاب و باورپذیر که تا آخرین جمله، آرام و قرار نمی گیرد.
سفری حیرت انگیز.
زندگی پشت میله های زندان، پر از تناقض بود. با آن که هر روز آن ممکن است پایانی خونین داشته باشد، اما هر روز صبح اجبارا به یک شکل آغاز می شود. آدم وقتی بیدار می شود، برای دو ثانیه نمی داند کجاست یا به چه چیزی تبدیل شده است.
این دو ثانیه، جادویی است. شعله ای گرم قبل از آن که حقیقت راهش را به سینه اش باز کند و سگ سیاه خاطرات رد پایش را دنبال کند. امروز صبح هم تفاوتی با بقیه روزها نداشت. اول بی حسی و بعد مرور همه اتفاقاتی که طی سیزده سال زندگی در یک قوطی برایش افتاده بود.
چنین لحظاتی برای همه به اندازه کافی بد هستند. برای یک پلیس بدتر بودند. برای پلیسی مثل «آدریان»، غیر قابل تحمل بودند. «آدریان» در تاریکی روی تختش نشست و چهره ای را لمس کرد که دیگر مثل صورت خودش نبود.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
کتاب خوبی بود، با وجود اینکه از اواسط داستان حدس زدم چه اتفاقی افتاده اما فهمیدن دلیل اتفاق ارزش خواندن بقیه داستان رو داشت.
نمیشد زمین بذارمش! ۶۳۵ صفحه رو تو سه روز خوندم؛ این هنر نویسنده است.
عالی و دوست داشتنی و پرهیجان