پرداختی خارق العاده به زندگی تحت یکی از بی رحم ترین و پنهان کارترین دیکتاتوری های جهان.
داستانی درباره ی کشمکش ها و تلاش های ترسناک یک زن برای اجتناب از دستگیر شدن.
شرح حالی قدرتمند، شجاعانه و شیوا.
داستانی که می گویم برای افرادی مثل من که در کره ی شمالی به دنیا آمده و از آن فرار کرده اند، داستان عجیبی نیست. اما می توانم تأثیرش را در افراد حاضر در این همایش ببینم. شوکه شده اند. احتمالا از خودشان می پرسند چرا هنوز چنین کشوری در دنیا وجود دارد. شاید درک این واقعیت برایشان سخت تر هم باشد که من چطور هنوز عاشق کشورم هستم و دلم برایش تنگ شده، برای کوه های برفی اش، برای بوی نفت سفید و زغال سنگ، برای دوران بچگی ام، آغوش امن پدرم و خوابیدن کف زمین های گرم. درست است که زندگی جدیدم راحت است، اما هنوز هم دختری هستم اهل هیسان که آرزو دارد همراه خانواده اش در رستوران مورد علاقه شان نودل بخورد. دلم برای دوچرخه ام تنگ شده، و برای منظره ی رودخانه ای که به چین می رود.
ترک کردن کره ی شمالی به ترک کردن هیچ کشوری شباهت ندارد. بیشتر شبیه رفتن از جهانی دیگر است. هر چقدر هم از آن دور شوم، باز هم جاذبه اش رهایم نخواهد کرد. حتی برای کسانی که در آن کشور، رنج زیادی کشیده اند و از جهنم فرار کرده اند هم ممکن است زندگی در دنیای آزاد چنان دشوار باشد که برای کنار آمدن با آن و یافتن خوشبختی دست و پا بزنند. حتی بعضی از آن ها تسلیم می شوند و به زندگی در آن جای تاریک برمی گردند-درست مثل خود من که وسوسه شدم برگردم، آن هم بارها. اما واقعیت این است که من نمی توانم برگردم. درست است که رویای آزادی کشورم را در سر می پرورانم، اما کره ی شمالی هنوز بعد از گذشت سالیان سال، مثل همیشه، کشوری بسته و ظالم است، و اگر زمانی برسد که بتوانم با امنیت خاطر به آن برگردم، احتمالا در کشور خودم غریبه خواهم بود.
با صدای گریه ی مادرم از خواب بیدار شدم. مین هو، برادر کوچکم، هنوز روی زمین کنار من خواب بود. ناگهان پدرم سراسیمه وارد اتاق شد و فریاد زد «بیدار شین!» دست های ما را کشید، هلمان داد و از اتاق بیرون کرد. مادرم پشت سرش بود و مثل بید می لرزید. آسمان صاف بود. غروب شده بود و هوا رو به تاریکی می رفت. مین هو هنوز گیج خواب بود. به خیابان رفتیم و سرمان را سمت خانه چرخاندیم. تنها چیزی که به چشم می خورد دود سیاه روغنی بود که از پنجره ی آشپزخانه بیرون می زد و شعله های سیاه آتش که روی دیوارهای بیرون خانه زبانه می کشید.
خواندن زندگینامه افراد موفق و حتی افراد غیر موفق برای همه ما لازم است. اما واقعا چه فایده مهمی برای ما دارد؟
با خوندنش هم تعجب کردم هم شوکه شدم هم غمگین شدم هم خوشحال شدم... و هم لذت بردم. بسیار زیبا بود👍
کتاب فوق العاده ای بود لذت بردم از خط ب خط خوندنش🥰 مرسی از دوست عزیزم که این کتاب رو هدیه بهم داد
به نظر من کره خیلی مزخرف با اون بلک پینک بی تی اس ان. و دختری با ۷ اسم این رو ثابت کرد
دوست عزیز این کره شمالیه اون جنوبیه چه ربطی دارن؟ حتی رو خود کتاب هم نوشته
اینایی که گفتی برای کره جنوبی ها
بنظرم یه فکری به حالت بکن.
دوست عزیز در حال حاضر ما در کرهی زمین دو کشور کره با نامهای جمهوری دموکراتیک خلق کره (کره شمالی) و جمهوری کره (کره جنوبی) داریم کمی مطالعه کنید 😇
جغرافیا : صد از صد واقعا🤦🏻
کتاب خوبی بود، بیشتر صفحات رو با بغض و بهت باید ورق زد. بغض از این همه سختی و غم، بهت از این همه سرسختی و استقامت.
کتاب بسیار خوبی بود و به خوبی فضای کرهی شمالی رو بیان کرده بود. کتابی که زمانی هم که نمیخوندمش فکرم درگیر داستان بود و مشتاق بودم ادامه اش رو هر چه زودتر بخونم.👌
از خوندنش خیلی ناراحت شدم:( هیچ ایده از کره شمالی نداشتم، هر صفحه اش چیز جدیدی برای شوکه کردن داره:(
بسیار کتاب خوب و جذابی بود بطوریکه به چند تا از دوستام هدیه دادم
واقعا کتاب قشنگی بود. شخصیت اصلی اینقدر بعضی جاها سختی کشیده آدم اشکش درمیاد. ولی نکته قابل توجه سرسختی و ارادهی این دختره. اصلا جا نزد و همیشه یه راه حلی پیدا میکرد. در ضمن ترجمه الهه علوی حرف نداشت. کاملا روان
توضیحات و توصیفات خیلی به اندازه بود. حتی اصطلاحات و کلمات ناشناخته را خود نویسنده خیلی قشنگ توضیح داده بود که دیگه احتیاجی به پی نوشت خاصی در مورد اون کلمه یا اصطلاح نبود.
کتابیه که نمیشه زمین گذاشتش ، وقتی هم که نمیخونیش تمام فکر درگیرشه، در کل بسیار روان و جذاب👌
نمیشه یکی به من امانت بده بخونمششش