کتاب نام های بی جنسیت

Les prénoms épicènes
کد کتاب : 14991
مترجم :
شابک : 978-6222010607
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 114
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب نام های بی جنسیت اثر آملی نوتوم

آملی نوتومب نویسنده فرانسوی زبان است که ۹ ژوئیه ۱۹۶۶ در منطقهٔ ایتربیئک در بروکسل زاده شد. پدر وی بارون پاتریک نوتومب (Patrick Nothomb) دیپلمات بلژیکی است که کمی بعد از تولد وی به کنسولگری بلژیک در ژاپن انتقال یافت و بعد از آن در پکن، نیویورک، بنگلادش و میانمار (بـرمه پیشین) مشغول به کار شد. روایت شده است که آملی نوتومب هر سال چند رمان می نویسد که تنها یکی از آن ها را به چاپ می سپارد. شرایط انسانی، نویسندگی و زندگی، محور اصلی رمان های وی به شمار می آید. نوتومب تاکنون برندهٔ چندین جایزهٔ ادبی بوده است. امیلی نوتومب در نام های بی جنسیت داستان آدم های معمولی را در بستری تازه روایت می کند. دومینیک زنی زیبا و جوان است که منشی شرکتی در شهر برست است. به شیوه ای غیره منتظره او با کلود گیوم آشنا می شود و این آشنایی زندگی آنها را برای همیشه تغییر می دهد... نام های بی جنسیت داستان عشق، نفرت و انتقام ... است. پاریس دیگر آن شهر رویایی نیست بلکه شهری است مثل بقیه ی شهرهای بزرگ که پیشرفت اقتصادی بر تصویر رویایی آن سایه افکنده است. داستان های نوتومب در عین جذابیت و فراز و فرود های داستانی، زبانی موجز، ساده و به دور از پیچیدگی دارد عاملی که خوانش آن را برا خوانندگان راحت تر می کند.

کتاب نام های بی جنسیت

آملی نوتوم
فابین کلر نوتوم «املی نوتوم (Amélie Nothomb)» در نهم ژوئیۀ سال 1966 در شهر بروکسل، پایتخت بلژیک متولد شد. ولی او در زندگی نامه اش خود را اَمِلی نوتوم متولد سال1967 در کوبۀ ژاپن معرفی می کند. پدرش بارون پاتریک نوتوم، دیپلمات بلژیکی کمی بعد از تولد اَمِیلی به عنوان کنسول به ژاپن منتقل می شود. امیلی پنج سال در ژاپن زندگی می کند. تأثیر این پنج سال بر روحیات نویسنده در آثارش منعکس می شود. ولی تجربۀ دور از وطن بودن املی به ژاپن ختم نمی شود. او به طور متوالی همراه خانواده اش به پک...
قسمت هایی از کتاب نام های بی جنسیت (لذت متن)
دومینیک در تراس کافه مورد علاقه اش نشسته بود و از هوای بعدازظهر روز شنبه لذت می برد. او آفتاب ماه سپتامبر را دوست داشت، آفتابی که بی آنکه پوستش را بسوزاند، گرمش می کرد. او منشی یک شرکت واردات صادرات بود و به کارش افتخار می کرد. پدرش دریانورد و ماهیگیر بود و مادرش خانه دار. روزی مادرش به او گفته بود: « دختر عزیزم، تو زن مستقلی هستی، آفرین! » دومینیک در بیست و پنج سالگی، با اعتماد به آینده می نگریست. دوره مجردی را ارج می نهاد. عشق به وقتش از راه خواهد رسید. وقتی زندگی بعضی از دوستانش را می دید که متاهل و مادر شده بودند، خوشحال می شد که از آنها تقلید نکرده است. تاهل، چه سرنوشت شومی! متوجه نبود که مردی، در میز مجاور، به او خیره شده است.

دومینیک، در نخستین سال های دشوار اقامت در پاریس، هر بار در خصوص ازدواج با مرد ایده آلش دچار دودلی می شد، دست آخر به خود تلقین می کرد که باید از موفقیت شغلی او خشنود باشد. ولی نمی دانست همین موفقیت که او تنها به خاطر آن شوهرش را تحسین می کرد، از سر تا ته مدیون وجود خودش بوده است! قدر مسلم جزئیات مسئله باید روشن می شد. او حکم عصای جادو را داشته است. بی شک راه اندازی یک شرکت در پاریس کار بزرگی بوده است، اما آنچه دومینیک را از کوره به در می برد، این بود که شوهرش حتی یک کلمه راجع به حقه اش با او حرف نزده بود. این زن که داوطلبانه شریک جرمش شده بود، با خود عهد کرد که هرگز او را به خاطر این کار ناشایست نبخشد. «این دروغ تا چه اندازه قابل قیاس با دروغ هایی است که دیشب از وجودشان خبردار شدی؟» به اندازه یک قطره آب. ولی همین یک قطره باعث لبریز شدن آب از درون ظرف شد. احساس وحشتی که از شب قبل وجودش را در بر گرفته بود، تبدیل به خشمی بی بدیل شد.