کتاب آخر داستان

The End of the Story
کد کتاب : 59844
مترجم :
شابک : 978-6003539518
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

آخر داستان
The End of the Story
کد کتاب : 15482
مترجم :
شابک : 978-9644486517
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 238
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 1994
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب آخر داستان اثر لیدیا دیویس

کتاب «آخر داستان» رمانی نوشته ی «لیدیا دیویس» است که اولین بار در سال 1994 به چاپ رسید. جعبه های به اشتباه نامگذاری شده، مشکل با پرستاران موقت، یادداشت های گیج کننده—این ها از جمله مشکلاتی هستند که راوی بی نام و نشان کتاب «آخر داستان» با آن ها مواجه است؛ کسی که در تلاش است تا خاطرات خود از یک رابطه ی عاشقانه را به یک رمان تبدیل کند. او با شفقت، لطافت طبع و چیزی که صداقت به نظر می رسد، به دنبال فهمیدن این است که واقعا از خودش و گذشته اش چه می داند. مخاطبین اما پس از مدتی، به همراه او، به این موضوع فکر می کنند که با توجه به ماهیت گذرا و تغییرپذیر خاطرات و ادراک انسان، هر روایت بیرون کشیده شده از دل گذشته ممکن است فقط وهم و خیال باشد.

کتاب آخر داستان

لیدیا دیویس
لیدیا دیویس (انگلیسی: Lydia Davis؛ زادهٔ ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۴۷) یک نویسنده داستان کوتاه و رمان و مترجم اهل ایالات متحده آمریکا است. او مترجم آثاری چون مادام بواری اثر گوستاو فلوبر و در جستجوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست به زبان انگلیسی است. وی همچنین برنده جوایزی همچون کمک هزینه گوگنهایم و جایزه بوکر شده‌است.
نکوداشت های کتاب آخر داستان
A stunning work.
اثری خیره کننده.
Booklist Booklist

Not only beautiful, but an extraordinary and very modern achievement.
نه تنها زیبا، بلکه یک دستاورد خارق العاده و بسیار مدرن.
New York Observer

An absorbing and lucid first novel.
یک رمان نخست جذاب و شیوا.
Publishers Weekly Publishers Weekly

قسمت هایی از کتاب آخر داستان (لذت متن)
آخرین باری که او را دیدم، هرچند که نمی دانستم آخرین بار خواهد بود، همراه دوستی نشسته بودم توی ایوان که او از در حیاط وارد شد، عرق کرده، با صورت و سینه ی گل انداخته و موهای نمناک، و مودبانه مکثی کرد تا با ما حرفی بزند. روی کف قرمزرنگ سیمانی چمباتمه زد، یا نشست لبه ی نیمکت چوبی تا خستگی در کند.

با این که شعر از طرف او بود و خطاب به من، درست نمی دانستم با آن شعر می خواهد چه بگوید، یا قرار است فکر کنم چه می گوید، یا چه استفاده ای می خواهد از آن بکند. نشانی خودش را پشت پاکت نوشته بود، این بود که می دانستم احتمالا منتظر جواب است ولی نمی دانستم چطور جوابش را بدهم.

یک سال دیگر هم گذشت. در صحرا، نه چندان دور از شهری که او زندگی می کرد، همراه دوستی گشتی می زدم و تصمیم گرفتم به آخرین نشانی اش بروم و سراغش را بگیرم. تا آنجا سفر ناراحت کننده ای بود چون نسبت به همسفرم به شکل غریبی احساس بیگانگی می کردم.