۶ نوامبر لوپین با من آمد شرکتمان و بعد از یک صحبت مفصل با رئیسمان آقای پرکاپ، به استخدام شرکت کارگزاری بورس و سهام جاب کلینندز و شرکا درآمد. اما بعدا خصوصی به من گفت: «این ها یک شرکت تبلیغاتی اند، خیلی رویشان حساب نمی کنم.» بهش گفتم: «آدم محتاج حق انتخاب ندارد.» باید یادش بدهم منصفانه فکر کند. به نظرم کمی شرمنده شد. عصر رفتیم خانه کامینگز تا یک کم آتش بازی کنیم. اما ناگهان باران گرفت و همه چی خراب شد. یکی از فشفشه های من هم هرچه کردم روشن نشد. گوینگ گفت: «پسر جون، بزنش به تخت کفشت تا در برود.» من هم چند بار کوبیدمش به تخت کفشم که یک مرتبه با صدای مهیبی منفجر شد و نوک انگشت هایم را به شدت سوزاند. بقیه فشفشه ها را دادم به پسر کوچولوی کامینگز تا روشنشان کند. بعد یک مصیبت دیگری به بار آمد که باعث شد من کلی فحش بخورم: کامینگز برای حسن ختام یک آبشار چرخان وصل کرد به تیرک چوبی حیاط. هی هم های و هوی می کرد که هفت شیلینگ بالایش پول داده. اولش روشن نمی شد. بعد هم که گرفت، چند بار فس فس چرخید و از حرکت افتاد. من برای این که به کار بیندازمش عصایم را آرام زدم بهش و از شانس بد، تیرک افتاد روی چمن و چمن گر گرفت. همه چنان ریختند سرم که انگار خواسته بودم خانه را آتش بزنم. این دفعه آخری است که می روم مهمانی آتش بازی. بی خود نه وقتم را تلف می کنم نه پولم را.
طنز کتاب همچون شخصیت اصلی داستان، چارلز پوتر ساده، بی تکلف و بسیار بانمک است. به طوری که وقایع هر روزش لبخندی به لبان خواننده میاورد. ترجمه بسیار خوبی داشت، اما گویا باید نگران خسّت مترجمین محترم از بابت لحاظ کردن پاورقیها و منظور کردن یک سری از توضیحات باشیم؛ چرا که هرچقدر به ترجمههای جدیدتر نزدیک میشویم، از سنت پاورقی نویسی و آشنا کردن مخاطب با مسائل فرهنگی زمان و مکان کتاب فاصله میگیریم. توصیه میشود.
کتابی خوشخوان، با قلمی بسیار فکر شده و پر مغز.
کتاب خیلی خوبیه برای وقتایی که حس میکنید میخواید وارد یه دنیای دیگه بشید این حسو بهتون میده که کاش شما هم دفترچه خاطرات بنویسید و واقعا جذابه