کتاب کلر بودن آسان نیست

Falling Over Sideways
کد کتاب : 27490
مترجم :
شابک : 978-6004627535
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 212
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

نامزد جایزه دوروتی کنفیلد فیشر سال 2018

نامزد جایزه ربکا کودیل سال 2019

معرفی کتاب کلر بودن آسان نیست اثر جردن ساننبلیک

کتاب «کلر بودن آسان نیست» رمانی نوشته ی «جردن ساننبلیک» است که اولین بار در سال 2016 انتشار یافت. دختری سیزده ساله به نام «کلر» پس از این که پدرش سکته می کند، باید با واقعیت هایی سخت در زندگی جدید خود مواجه شود. او باید در کلاس رقص حضور یابد، دندان هایش را سیم کشی کند، و با پسرهایی همچون دوستان سابقش و البته برادر بزرگش کنار آید. «کلر» داستان خود را با صداقتی مثال زدنی روایت می کند—حتی زمانی که خشم او به افسردگی تبدیل می شود. اما «ساننبلیک» پیام هایی از امید را نیز در داستان گنجانده است: مشکلات «کلر»، او را به درکی جدید از قدرت موسیقی می رساند و همچنین، نگاهی مهرآمیزتر نسبت به اطرافیانش را در او به وجود می آورد.

کتاب کلر بودن آسان نیست

جردن ساننبلیک
جردن ساننبلیک زاده ی 4 ژوئیه 1969 ، نویسنده آمریکایی داستان های نوجوانان است. او فارغ التحصیل دبیرستان استویوسانت نیویورک سیتی در سال 1987 و دانشگاه پنسیلوانیا است. وی در جزیره استاتن نیویورک بزرگ شد و در سال 1994 ، پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه ، ازدواج کرد و به همراه وی به پنسیلوانیا نقل مکان کرد. وی اکنون به همراه همسر و فرزندان خود در بیت لحم پنسیلوانیا اقامت گزیده است. او به مدارس سراسر ایالات متحده ، و گاهی اوقات خارج ، برای صحبت در مورد کتاب های خود مراجعه می کند.
نکوداشت های کتاب کلر بودن آسان نیست
A powerful and profound look at a family coping with unexpected change.
نگاهی قدرتمند و ژرف به خانواده ای که با تغییرات غیرمنتظره مواجه شده است.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Authentic, funny, dramatic, fantastic.
دقیق، حنده دار، دراماتیک، شگفت انگیز.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A hilarious, honest, and hopeful novel.
رمانی بسیار خنده دار، صادقانه و امیدبخش.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب کلر بودن آسان نیست (لذت متن)
اگر می دانستم برای بدترین روز زندگی ام آماده می شوم، احتمالا جوراب های سیاهم را می پوشیدم. یا حداقل تیشرت با عکس پاندا نمی پوشیدم.

نان تستم را درست کردم، پدرم روزنامه اش را خواند و با هم نشستیم و گپ زدیم. البته تا حدی هم سعی می کردیم همدیگر را نادیده بگیریم. مثل هزاران صبح دیگر بود.

نمی دانستم چه کار کنم. من در صلیب سرخ، دوره های آموزش پرستاری بچه را گذرانده بودم، اما هیچ کدام از کارهایی که ما می کردیم، به درد مرد بالغی نمی خورد که در حال افتادن، داد می زند «گل سفال».