تصویر ارائه شده از چگونگی زندگی با ADHD، بسیار دقیق است.
تصویری دقیق و مهرآمیز از بزرگ شدن با ADHD.
داستانی شیرین و دلنشین.
نمی توانم ببینم مامان چه می گوید، چون پشتش به من است، اما همه اش به «هنلی» اشاره می کند که کنار بهترین دوستش، «الیز»، ایستاده و با شانه های افتاده به زمین نگاه می کند، مثل اینکه دلش می خواهد ناپدید شود. انگار تا صاف جلوی چشمم نباشد، نمی توانم «هنلی» خجالتی و ترسیده را تصور کنم.
یکی از مجله های چروکیده ای را که روی میز کناری است، برمی دارد و صفحه های براقش را ورق می زند. من زل می زنم به سقف. مامان از صبح هیچ حرفی درباره اینجا نزده است.
هرچند اضطراب دارم و حرف زدن حتی درمورد چیزهای دیگر هم می تواند حالم را بهتر کند، اما نمی خواهم حالا شروع کنم. تنها چیزی که دوست دارم در موردش حرف بزنم و فکر کنم، شطرنج است که مامان بهش توجهی ندارد.