یک داستان ماجراجویی هیجان انگیز و چندوجهی.
داستانی مهیج هم برای مخاطبین نه چندان مشتاق و هم مخاطبین باتجربه.
داستانی ماجراجویانه که نمی شود آن را کنار گذاشت.
اسم من «پیک» (قله) است. بله، می دانم: اسم عجیب و غریبی است؛ اما می دانید که ما هیچ نقشی توی انتخاب اسم یا پدر و مادرمان نداریم. (توی زندگی خیلی چیزهای دیگر هم همینطوری هستند.) تازه ممکن بود اسمم بدتر از این هم بشود. مامان و بابام می توانستند اسمم را کوه یخ بگذارند یا گودال یا حتی یخ شکن. شوخی نمی کنم. مامانم گفته همه این اسم ها را توی فهرستشان نوشته بودند.
«وینسنت»، معلم ادبیاتم (شاید شما توی مدرسه بهش می گویید معلم زبان انگلیسی)، ازم خواست این متن را برای تکلیف آخر سال بنویسم (که توی مدرسه ما بهش نمره نمی دهند). وقتی «وینسنت» جمله ای را که الان خواندید بخواند، حتما می گوید: جمله هات آشفته هستن و بینشون از حروف ربط و علائم نگارشی استفاده نکرده ای. (دقیقا همین طوری حرف می زند.)
منظورش این است که جمله هایم نامفهوم و بریده بریده هستند. من هم در جوابش می گویم که تمام زندگی ام آشفته است. آشفتگی و در هم برهمی نوشته ام هم به خاطر این است که آن را پشت یک وانت تویوتا توی تبت (یا چین) نوشتم، آن هم با یک مدادنوکی که پاک کن نداشت و امکان هم نداشت بتوانم آن دور و بر پاک کن پیدا کنم.
خیلی عالیه توصیه میکنم حتما بخونید😍❤️