رمانی سریع و هیجان انگیز.
طرفداران «اسمیت» ناامید نخواهند شد.
با ارجاعات متعدد به آثار کلاسیک از جمله «سفر به مرکز زمین» اثر «ژول ورن» و «ماشین زمان» اثر «اچ. جی. ولز».
طبق معمول، همه اش یک طرفه بود-گفت و گو نبود، سخنرانی بود-و برنامه هایی که مامان و بابا برای من ریخته بودند، خیلی برایم جذابیتی نداشت... البته تعجبی هم نداشت. برای همین بند و بساطم را جمع کردم و تا در هنوز بسته نشده بود، از خانه زدم بیرون.
راستش من دلم می خواهد صدایت را بشنوم و امیدوارم تو هم هنوز بخواهی صدای مرا بشنوی. پس فرض کن که این ضبط صوت، یک جور تلفن همراه کند است. تازه می توانی تمام این ها را پیاده کنی توی یکی از آن دفترهایت که همیشه تندتند داخلش یادداشت می نویسی.
زل زده ام به پایین، به آب کف کرده و دارم به مغزم فشار می آورم تا چاره ای پیدا کنم. اگر وقت رد شدن از روی کابل فولادی بلغزم و بیفتم، می خورم به دیواره های سنگی و له و لورده می شوم. تنها گزینه دیگرم این است که برگردم به لنگرگاه و از آن یکی تونل بروم و چند ساعت وقتم را هدر دهم. مسابقه که نیست. گردش است. حالا چند ساعت این ور و آن ور چه فرقی دارد؟
خیلی قشنگه 😄