این را هم می دانست که در آن روزگار، خیلی ها که راهب یا راهبه می شدند، اصلا از سر احساس وظیفه و روحیه ی از خودگذشتکی این کار را نمی کردند، بلکه به خاطر زمانه ی خود که زمانه ی بسیار سختی بود، می رفتند کشیش و راهبه می شدند.
تشخیص «براووها» کار ساده ای بود. گذشته از چهره شان که ترس به دل مردم می انداخت و گذشته از مجموعه سلاح هایی که با خود داشتند، مثل خنجر، غداره و تفنگ شمخال، موهای انبوهی نیز داشتند که در کلاه توری جمع می کردند و هنگامی که می خواستند دست به شرارت بزنند، موها را باز کرده و روی صورت خود می ریختند تا کسی نتواند شناسیایی شان کند.
او آدمی سلطه جو و خشن بود. اما چرا «دن رودریگو» نمی خواست «لوچیا» و «رنتسو» با هم ازدواج کنند؟ «دن آبوندیو» این موضوع را بعدها و در صحبت رو در رو با لوچیا فهمید ولی در آن لحظه نمی دانست ماجرا چیست.