ممتاز... تصویرسازی ها به شکلی بی نقص، متن را تکمیل می کنند.
درخشان.
یکی از معروف ترین داستان های ایتالیایی، بازگو شده برای کودکان.
این را هم می دانست که در آن روزگار، خیلی ها که راهب یا راهبه می شدند، اصلا از سر احساس وظیفه و روحیه ی از خودگذشتکی این کار را نمی کردند، بلکه به خاطر زمانه ی خود که زمانه ی بسیار سختی بود، می رفتند کشیش و راهبه می شدند.
تشخیص «براووها» کار ساده ای بود. گذشته از چهره شان که ترس به دل مردم می انداخت و گذشته از مجموعه سلاح هایی که با خود داشتند، مثل خنجر، غداره و تفنگ شمخال، موهای انبوهی نیز داشتند که در کلاه توری جمع می کردند و هنگامی که می خواستند دست به شرارت بزنند، موها را باز کرده و روی صورت خود می ریختند تا کسی نتواند شناسیایی شان کند.
او آدمی سلطه جو و خشن بود. اما چرا «دن رودریگو» نمی خواست «لوچیا» و «رنتسو» با هم ازدواج کنند؟ «دن آبوندیو» این موضوع را بعدها و در صحبت رو در رو با لوچیا فهمید ولی در آن لحظه نمی دانست ماجرا چیست.
اومبرتو اکو به عنوان یک نشانه شناس تلاش می کرد تا فرهنگ های مختلف را از طریق بررسی نشانه ها و نمادهای آن ها تفسیر کند
متوجه نمیشم یه کتاب هست به نام نامزدها اثر آلساندرو مانزونی همین داستانه حالا اسمش عوض شده بیخیال نویسنده اش دیگه چرا