دخترها با تردید نگاهم می کردند. گفتم:«مسلما سکوت چیزیه که... هیچی؟» حتی قبل از اینکه توضیح بدهم سکوت می تواند دوست همراهی برایمان باشد، و بسیار باارزش ترو لوکس تر از همه آن کیف های لویی ویتون است که دلشان می خواهد داشته باشند، ذهن هایشان جواب را ساخته بود:«برای وقت هایی که غمگین و ناراحت هستی، سکوت می تونه چیز خوبی باشه، برای بیشتر از اون، چیز بیخودیه».
پرسش ها و پاسخ ها؛ پرسیدن ها و به دنبال جواب بودن ها. به راستی که شگفتی و حیرت، موتور محرک زندگی است. اما حالا دخترهایم، سیزده، شانزده و نوزده ساله هستند و هر روز کمتر و کمتر دچار حیرت و شگفتی می شوند. اگر هم از چیزی حیرت کنند، برای پیداکردن جواب به سرعت تلفن هوشمندشان را در می آورند. آن ها هنوز هم کنجکاوی دارند ولی دیگر صورت هایشان آن برق بچگی را ندارد؛ بزرگ تر و بالغ تر شده اند و ذهنشان بیشتر از آنکه پر از سوالات مختلف باشد، با آرزو ها و جاه طلبی.