دزد و نشانه های دزد طاعت عامه، گناه خاصگان وصلت عامه، حجاب خاص دان مولانا در این داستان تمثیلی کوتاه از مراتب وصال سخن می گوید. همچنین بیان می دارد که معرفت شهودی از معرفت استدلالی بالاتر و به حقیقت نزدیک تر است. چه بسا کار خوبی که انسان به آن فراخوانده می شود ولی مانع دست یافتن او به کار خوب تر می گردد. شخصی وارد خانه اش شد. ناگهان دید که دزدی به خانه او آمده است. دزد پا به فرار گذاشت و آن شخص به تعقیب او پرداخت. تا دو سه یمدان به دنبالش دوید و از رنج و خستگی غرق عرق شد. بر اثر تلاش آن قدر به دزد نزدیک شده بود که اگر یک خیز دیگری برمی داشت دزد را گرفته بود. دزد همدستی داشت. وقتی این ماجرا را دید نگران شد و فریاد زد: «برگرد تا نشانه های بلا را به تو نشان بدهم؛ رد پای دزد اینجاست. ای مرد، شتاب کن! اینجا اوضاع بسیار وخیم است.» صاحب خانه با خود گفت: «شاید در آن طرف دزد دیگری باشد. اگر با شتاب باز نگردم گرفتاری بزرگ تری نصیبم می شود. شاید او به زن و فرزندم آسیبی برساند؛ در آن صورت دستگیر کردن این دزد چه فایده ای دارد؟ آن شخص از روی جوانمردی مرا صدا می زند. اگر پیش او نروم پشیمان خواهم شد.» صاحب خانه که گمان کرده بود آن شخص از روی نیک خواهی و مهربانی او را صدا زده است، دزد را رها کرد و به خانه برگشت. صاحب خانه به آن شخص گفت: «دوست خوبم، اوضاع چگونه است؟ داد و فریاد تو برای چیست؟» آن شخص گفت: «من رد پای دزد را یافتم. بیا این ردپای او را ببین. مسلما آن دزد بی شرف از این طرف رفته است.» صاحب خانه گفت: «این چه حرفی است که می گویی؟ من نزدیک بود دزد را بگیرم و تو مرا صدا می زنی که رد پای او را نشانم دهی؟ ای مردک! این چه یاوه ای است که به هم می بافی؟»…