1. خانه
  2. /
  3. کتاب غروب نارنجی اوگاندا

کتاب غروب نارنجی اوگاندا

نویسنده: تینا آتاید
پیشنهاد ویژه
3.7 از 1 رأی

کتاب غروب نارنجی اوگاندا

Orange for the Sunsets
انتشارات: پرتقال
٪20
83000
66400
معرفی کتاب غروب نارنجی اوگاندا
رمان «غروب نارنجی اوگاندا» رمانی نوشته ی «تینا آتاید» است که نخستین بار در سال 2019 به چاپ رسید. «آشا» و بهترین دوستش «یسافو»، هیچ وقت به تفاوت های میانشان اهمیت نمی دادند. اما وقتی «عیدی امین» اعلام می کند که هندی ها 9 روز فرصت دارند تا از کشور بروند، ناگهان این تفاوت ها تنها چیزی هستند که مردم شهر «انتبه» به آن فکر می کنند. «آشا» تصمیم گرفته زندگی سابقش را حفظ کند، اما «یسافو» احساس می کند بین دوستانش، خانواده اش و آرزویش برای داشتن آینده ای بهتر گیر افتاده است. همزمان با این که همسایه ها در حال ترک شهر هستند و سربازان در خیابان ها رژه می روند، این دو دوست درمی یابند که هیچ چیز آسیب ناپذیر به نظر نمی رسد—حتی دوستی آن ها.
درباره تینا آتاید
درباره تینا آتاید
تینا آتاید در اوگاندا به دنیا آمد و در لندن و کانادا بزرگ شد. در حالی که خانواده اش درست قبل از اخراج، انتبه را ترک کردند، او خاطراتی از خانواده و دوستان پناهنده دارد که با آنها در خانه خود در لندن اقامت داشتند. داستان‌ها و گفتگوهایی که او در طول سال‌ها به آنها گوش می‌داد، الهام‌بخش کتاب نارنجی برای غروب‌های خورشید او شد. تینا اکنون با همسرش رون و دخترشان ایزابلا در کالیفرنیا زندگی می کند.
ویژگی های کتاب غروب نارنجی اوگاندا
  • نامزد جایزه کتاب خوانندگان جوان ربکا کودیل سال 2022
نکوداشت های کتاب غروب نارنجی اوگاندا

داستانی زیبا درباره ی همدلی، امید و ایستادگی.

Barnes & Noble

رمانی مهرآمیز در مورد قدرت دوستی.

Publishers Weekly

اثری بهنگام و قدرتمند.

School Library Journal
قسمت هایی از کتاب غروب نارنجی اوگاندا

در خواب، خدا با او حرف زده بود و از او خواسته بود همه ی اجنبی های هندی را از اوگاندا بیرون کند. خبر خوب رئیس جمهور در سرتاسر کشور پخش شد. و به گوش «یسافو» و «آشا» هم رسید. آن ها بهترین دوست های هم بودند. «یسافو» آفریقایی بود. و «آشا» هندی.

«یسافو» پایکوبی می کرد و همراهشان آواز می خواند. جلو آمد و از میان شاخه های قطور درخت به داخل ساختمان چشم دوخت. «آشا» را دید که بازوهایش را بلند کرده بود و شادمان، با لبخندی پهن روی صورتش، دورتادور سالن می چرخید و بالا و پایین می پرید.

چشمان قهوه ای «آشا» از هیجان برقی زد. «یسافو» فقط باید کمی صبر می کرد تا «آشا» هدیه اش را ببیند. شک نداشت از خر شیطان پایین می آمد و دیگر نمی توانست از دست او عصبانی باشد. «آشا» بسته را بین انگشتانش فشار داد. یعنی هدیه اش را حدس زده است؟ «یسافو» خداخدا می کرد «آشا» کمی دست بجنباند و زودتر هدیه را باز کند.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب غروب نارنجی اوگاندا" ثبت می‌کند