1. خانه
  2. /
  3. کتاب فرشته آبی

کتاب فرشته آبی

نویسنده: هاینریش مان
3.7 از 1 رأی

کتاب فرشته آبی

Professor Unrat
٪15
255000
216750
معرفی کتاب فرشته آبی
کتاب فرشته آبی، رمانی نوشته ی هاینریش مان است که اولین بار در سال 1905 به انتشار رسید. شخصیت اصلی این داستان، معلمی 57 ساله و منزوی به نام رات است که همسرش را از دست داده و به خاطر تنبلی های پسرش در تحصیل و رسوایی های پسر با زنان مختلف، رابطه ی چندان گرمی با او ندارد. با این که هر کسی که در اطراف رات هست، یا قبلا دانش آموز او بوده و یا پدر و مادرش دانش آموز او بوده اند، اما دانش آموزان رات، احترام چندانی برای او قائل نیستند. رات وقتی می فهمد که به او لقب «زباله» داده اند، بسیار خشمگین می شود و از آن به بعد، هر روز خود در مدرسه را جنگی با دشمنانش در نظر می گیرد و از تکلیف های عجیب و حتی غیرممکن به عنوان ابزاری برای رسیدن به پیروزی استفاده می کند.
درباره هاینریش مان
درباره هاینریش مان
هاینریش مان زاده ی سال ۱۸۷۱ و درگذشته ی سال ۱۹۵۰، رمان نویسی آلمانی و برادر نویسنده ی بزرگ، توماس مان، بود. مان در سال ۱۹۰۵ رمان «استاد اونرات» نوشت که در ۱۹۳۲ به نام «فرشته آبی» به انگلیسی ترجمه شد و مورد توجه بسیار قرار گرفت. اقتباس سینمایی جوزف فون اشترنبرگ با بازی مارلنه دیتریش از این رمان بسیار مشهور است. هاینریش مان به خاطر مضمون های انتقادی و سیاسی رمان هایش و ضدیت با نازیسم در سال های پیش از جنگ جهانی دوم تحت فشار بود و در سال ۱۹۳۳ زندانی شد. او در سنتا مونیکا، ایالت کالیفرنیا در ایالات متحده در تهیدستی و تنهایی درگذشت.
ویژگی های کتاب فرشته آبی
  • هاینریش مان از نویسندگان برجسته ادبیات آلمان در قرن بیستم
  • فیلم هایی در سال های مختلف بر اساس این کتاب ساخته شده است.
نکوداشت های کتاب فرشته آبی

کاریکاتوری استادانه از دوران ویلهلم.

Goodreads

یکی از بهترین مخلوقات مان در اوایل دوران نویسندگی او.

Barnes & Noble

یک پیشگویی روشن بینانه از استبداد آلمان پس از سال 1933.

Book Depository
قسمت هایی از کتاب فرشته آبی

هر بار که آن دو چاق پیدایشان می شد، گند از پرخاشگری آماس برمی داشت. دیری می شد با این دو سخت گیری می کرد. به هر میزان که هنرپیشه فرهْلیش در جان او جا باز می کرد و او چتر حمایتش را بیشتر بر سر این زن می کشید و در پیش بشریت یگانه تر برپایش می داشت، به همان میزان بر صندلی های رختکن برای دامن های زن چاق و لباس ورزشی کیپرت جا کمتر می شد.

از کف و هورایی که این دو نصیب می بردند، و از خوشرویی پرهیاهوشان تلخ و تند می شد. یک بار مرد آکروبات باز را، بعد از عملیات آکروبات از رختکن بیرون کرد چون کیپرت سخت عرق کرده بود و عرق کردن در حضور خانمی با مقام هنرپیشه فرهْلیش زیبنده نبود. کیپرت با خوش قلبی راهش را کشید و رفت. اما در ضمن انداخت: مگر جنس او از کره است که بو را به خودش بگیرد؟

هنرپیشه فرهْلیش زیر خنده زد. بی شک جز این نبود که می دید گند از او چاپلوسی می کند. این دو خپل بی آن هم با ترانه ی ناوگان همیشه ظفرنمونشان این همکار خود را از کوره به در می کردند. گند هر بار می گفت هنرمند فقط و فقط اوست، فرهْلیش. این حقه باز هالو در دل این زن حسادت بیدار می کرد و یادش می داد همه ی دنیا را تحقیر کند، اما او را حامی فرمان بردار خود بداند. با چنین روشی این زن را به خود نزدیکتر می کرد. تحقیر او را عمیق تر بر این تالار می شورانید که در کف و هورا برای هنرپیشه فرهْلیش سر از پا نمی شناخت؛ نیز بر هر تک مشتری هم که از این زن خوشش می آمد.

مقالات مرتبط با کتاب فرشته آبی
آثار کلاسیک کوتاه، فرصتی برای آشتی با کتاب خواندن
آثار کلاسیک کوتاه، فرصتی برای آشتی با کتاب خواندن
ادامه مقاله
نظر کاربران در مورد "کتاب فرشته آبی"
2 نظر تا این لحظه ثبت شده است

عذر می‌خواهم. کامنت پایین را اصلاح می‌کنم: به کارگردانی * «جوزف فون اشترنبرگ» … (نمی‌دانم چرا این دو نفر رو مدام اشتباه می‌گیرم!)

1402/05/05 | توسطکاربر سایت
1
|

یک‌مرتبه یاد این رمان افتادم و آمدم در این صفحه و متعجب از اینکه کامنتی ندارد! این اثر مهجور با ترجمه بی‌نظیر آقای محمود حدادی به‌شدت پیشنهاد می‌شود. همچنین اقتباسی سینمایی به همین نام از آن شده است به کارگردانی «اریش فن اشتروهایم»، که حتما تماشا کنید. نابِ ناب …

1402/05/05 | توسطکاربر سایت
1
|
پاسخ ها

{از متن کتاب} . . . [فصل شانزدهم] ٬ ٬ ٬ گند، که درک درونش دشوار بود، با لرز و رعشه در دنیای حرص و هیجان غرق شده بود. عشق او، که محض سیراب کردن نفرت خود ناچار باید روزانه زخمی بر آن می‌زد، پیوسته این نفرت را به تبی وحشیانه‌تر می‌انداخت. نفرت و عشق به شکلی هوس‌آلود و هولناک کار یکدیگر را به جنون می‌کشاندند. گند کابوس حرص‌آلوده بشریتی را می‌دید که شیره‌اش کشیده شده بود و تمنای بخشش داشت؛ کابوس این شهر را می‌دید که فرومی‌پاشید و برهوت می‌شد؛ کابوس دریایی از خون و طلا که در ورطه‌ی زوال همه‌ی معیارها فرومی‌ریخت. سپس از نو خیال هنر‌پیشه فِرُهْلیش بر جان‌اش می‌تاخت، آن هم در حالی که دیگران با او عشق می‌ورزیدند. تصویر هماغوشی‌های بیگانه راه بر نَفَس‌اش می‌بست. ٬ ٬ ٬

1402/05/08|توسطکاربر سایت
2